کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقرب
/moqarrab/
معنی
آنکه نزدیک به کسی شده و در نزد او قرب و منزلت پیدا کرده؛ نزدیکشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. قرین، محشور، مصاحب
۲. مقترن
۳. ندیم، نزدیک، محرم
دیکشنری
favored, right-hand
-
جستوجوی دقیق
-
مقرب
واژگان مترادف و متضاد
۱. قرین، محشور، مصاحب ۲. مقترن ۳. ندیم، نزدیک، محرم
-
مقرب
فرهنگ فارسی معین
(مُ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) نزدیک شونده .
-
مقرب
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ رَّ) [ ع . ] (اِمف .) نزدیک شده .
-
مقرب
لغتنامه دهخدا
مقرب . [ م َ رَ ] (ع اِ) راه کوتاه . مقربة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). راه کوتاه . ج ، مقارب . (ناظم الاطباء).
-
مقرب
لغتنامه دهخدا
مقرب . [ م ُ رَ ] (ع ص ، اِ) اسبی که پیوسته نزدیک خود دارند جهت عزت و برگزیدگی ، مقربة مؤنث او و مادیان را بدان جهت نزدیک خود دارند تا گشن بدنژاد بر وی نجهد. (از منتهی الارب ) (ازآنندراج ). اسبی که برای عزت و شرف پیوسته نزدیک خوددارند. (ناظم الاطباء...
-
مقرب
لغتنامه دهخدا
مقرب . [ م ُ ق َرْ رَ ] (ع ص ) نزدیک شده . (ناظم الاطباء). نزدیک داشته . نزدیک کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || اجازه به نزدیکی داده شده . آن که به وی اجازه ٔ دخول داده شده . آن که دارای نسبت نزدیک شده باشد. (ناظم الاطباء). آن که از نزدیکان و م...
-
مقرب
لغتنامه دهخدا
مقرب . [ م ُ ق َرْ رِ ] (ع ص ) نزدیک گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قربانی کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تقریب شود.
-
مقرب
لغتنامه دهخدا
مقرب .[ م ُ رِ ] (ع ص ) آن زن که نزدیک رسیده بود به زه ، وخر را نیز گویند (مهذب الاسماء). زن نزدیک زاییدن رسیده و همچنین اسب و گوسفند، و به شتر ماده گفته نشود. ج ، مقاریب . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آبستن نزدیک به زائیدن . ج ، مقارب و مقار...
-
مقرب
دیکشنری عربی به فارسی
عکسبرداري از مسافات دور
-
مقرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] moqarrab آنکه نزدیک به کسی شده و در نزد او قرب و منزلت پیدا کرده؛ نزدیکشده.
-
مقرب
واژهنامه آزاد
غنیمت
-
واژههای مشابه
-
مقرب الحضرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مقربالحضرة] [قدیمی] moqarrabolhazrat کسی که مقرب دربار شاه باشد.
-
مقرب الخاقان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. ترکی] [قدیمی] moqarrabolxāqān کسی که به شخص پادشاه نزدیک باشد.
-
ملائک مقرب
واژهنامه آزاد
فرشتگان نزدیک به خدا