کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقدمةً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقدمةً
لغتنامه دهخدا
مقدمةً. [ م ُ ق َدْ دِ م َ تَن ْ ] (ع ق ) در مقدمه . بعنوان مقدمه . درآغاز : آدابی است که در علم شریف انساب ، مقدمةً عنوان می کنند. (المآثر والاَّثار ص 116). و رجوع به مقدمه شود.
-
واژههای مشابه
-
مقدمه
واژگان مترادف و متضاد
۱. آغاز، اول، ابتدا ۲. پیشگفتار، دیباچه، سرآغاز، فاتحه ≠ موخره ۳. بدو، فاتحه، نخست ۴. پیشانی، جبین، ناصیه ۵. پیشرو لشکر، طلیعه ۶. رویداد، اتفاق، حادثه، جریان، واقعه ۷. مدخل
-
مقدمه
فرهنگ واژههای سره
پیش آغاز، پیش درآمد، پیش گُفتار، دیباچه، سرآغاز
-
مقدمه
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ دَّ مِ) [ ع . مقدمة ] (اِ.) 1 - اول چیزی . 2 - قسمت جلوی لشکر. 3 - حادثه ، واقعه . 4 - آغاز، شروع کار.
-
مقدمه
لغتنامه دهخدا
مقدمه . [ م ُ ق َدْ دِ / دَ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) اول از هر چیزی و جزء پیشین و نخستین از هر چیزی . (ناظم الاطباء).- در مقدمه ؛ از پیش . پیشاپیش . جلوتر : و در مقدمه جماعتی را از رسولان به نزدیک سلطان فرستاد به تصمیم عزیمت خود به جانب او. (جهانگشای...
-
مقدمة
لغتنامه دهخدا
مقدمة. [ م ُ دِ م َ / م ُ ق َدْ دَ م َ ] (ع اِ) مقدمةالرحل ؛ پیش پالان اشتر. (مهذب الاسماء). چوب پیش پالان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مقدمة
لغتنامه دهخدا
مقدمة. [ م ُ دِ م َ / م ُ ق َدْ دِ م َ] (ع اِ) نوعی از شانه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مقدمة
لغتنامه دهخدا
مقدمة. [ م ُ ق َدْ دِ م َ ] (ع اِ) اول هر چیزی . || پیشانی . || موی پیشانی . || شتر که اول بار آورد و آبستن گردد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنچه شی ٔ بر آن متوقف باشد، خواه توقف عقلی باشد و خواه توقف عادی یا جعلی . (از اقرب ...
-
مقدمة
دیکشنری عربی به فارسی
جلو() , قدامي , پيش نما , نزديک نما (در برابر دور نما) , منظره جلو عکس , زمين جلو عمارت , مقدمه , ديباچه , معارفه , معرفي , معرفي رسمي , اشناسازي , معمول سازي , ابداع , احداث , سوراخ , شکاف , اغاز عمل , پيش در امد , افشا , کشف , مطرح کردن , باپيش در ...
-
مقدمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مقدَّمَة] moqadda(e)me ۱. اول چیزی؛ طلیعه.۲. مطلبی که پیش از مطلب اصلی گفته شود برای فهم مطالب دیگر.۳. آنچه در ابتدای کتاب نوشته میشود.
-
مقدمه
دیکشنری فارسی به عربی
حث , مقدمة
-
مقدمه چینی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (حامص .) ذکر مقدمه برای مطلبی یا انجام کاری .
-
مقدمه چینی
لغتنامه دهخدا
مقدمه چینی . [ م ُ ق َدْ دِ / دَ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) تمهید مقدمه .ذکر مقدمه برای بیان مطلبی . و رجوع به مقدمه شود.- مقدمه چینی کردن ؛ تمهید مقدمه کردن . برای بیان مطلبی مقدمه ای ذکر کردن .
-
بی مقدمه
لغتنامه دهخدا
بی مقدمه . [ م ُ ق َدْ دَ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + مقدمه ) بی پیشرو. || بدون دیباجه . بدون پیش درآمد. ابتدابه ساکن . || بدون سابقه .