کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقدم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقدم
/maqdam/
معنی
۱. هنگام آمدن؛ وقت قدم نهادن.
۲. [قدیمی] از سفر بازآمدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ارجح، اولی، برتر، اولویتدار، دارای تقدم
۲. پیشگام، پیشاهنگ، پیشرو
۳. پیشوا، رهبر، قاید
۴. پیش، پیشین، سابق، مسبوق ≠ موخر
دیکشنری
ahead, first, forward, head, lead, precedent, preceding, superior
-
جستوجوی دقیق
-
مقدم
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارجح، اولی، برتر، اولویتدار، دارای تقدم ۲. پیشگام، پیشاهنگ، پیشرو ۳. پیشوا، رهبر، قاید ۴. پیش، پیشین، سابق، مسبوق ≠ موخر
-
مقدم
واژگان مترادف و متضاد
۱. گام، قدم، پا ۲. جایپا، قدمگاه ۳. وقت آمدن ۴. زمان آمدن
-
antecedent 4
مقدم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] 1. عددی صحیح که بلافاصله قبل از عدد صحیح مفروض میآید 2. نخستین گزارۀ یک استلزام (implication) منطقی
-
مقدم
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) جای قدم نهادن . 2 - (مص ل .) از سفر یا از جایی بازآمدن .
-
مقدم
فرهنگ فارسی معین
(مُ دِ) [ ع . ] (اِفا.) اقدام کننده .
-
مقدم
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ دَّ) [ ع . ] (اِمف .) پیش رفته ، پیش - افتاده .
-
مقدم
لغتنامه دهخدا
مقدم . [ م َ دَ] (ع مص ) بازآمدن . قُدوم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). از سفر و یا از جایی بازآمدن . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : تو چنین بی برگ در غربت به خواری تن زده وز برای مقدمت روحانیان در انتظار. جمال الدین اص...
-
مقدم
لغتنامه دهخدا
مقدم . [ م ُ دَ ] (ع اِ) وقت اقدام ، و گویند هو جری ٔ المقدم ؛ او در هنگام اقدام دلیر است . (منتهی الارب ). وقت و هنگام پیش رفتن و پیش آمدن و اقدام . هو جری ٔ المقدم ؛ او در پیش آمد و اقدام باجرأت است ، و در معیار گوید که گویا مصدر است از «افعال » م...
-
مقدم
لغتنامه دهخدا
مقدم . [ م ُ دِ ] (ع اِ) گوشه ٔ چشم از سوی بینی . (مهذب الاسماء). مقدم العین ؛ کنج چشم . مقابل مؤخرالعین که دنباله ٔ چشم است .(از منتهی الارب ). آن گوشه از چشم که پهلوی بینی می باشد، و مؤخرالعین دنباله ٔ چشم که پهلوی شقیقه است . (ناظم الاطباء). کنج...
-
مقدم
لغتنامه دهخدا
مقدم . [ م ُ ق َدْ دَ ] (ع ص ) پیش کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). پیش درآمده و پیش فرستاده و در پیش جای گرفته و پیش آمده وپیش رفته و از پیش فرستاده . (ناظم الاطباء). پیش . پیش افتاده . جلو. جلوافتاده . مقابل مؤخر : مقدم است به نطق و مسلم است به علم ...
-
مقدم
لغتنامه دهخدا
مقدم . [ م ُ ق َدْ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای است که در بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع است و 934 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 4).
-
مقدم
لغتنامه دهخدا
مقدم . [ م ُ ق َدْ دِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مقدم
لغتنامه دهخدا
مقدم . [ م ُ ق َدْ دِ ] (ع ص ) فراپیش دارنده . (مهذب الاسماء). پیش کننده . (غیاث ) (آنندراج ). پیش کننده و در پیش جای گیرنده . (ناظم الاطباء).
-
مقدم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] maqdam ۱. هنگام آمدن؛ وقت قدم نهادن.۲. [قدیمی] از سفر بازآمدن.
-
مقدم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moqaddam ۱. پیشرفته؛ پیشافتاده.۲. پیشفرستادهشده.۳. [مقابلِ مؤَخَّر] [مجاز] پیشرو؛ جلو.〈 مقدم داشتن: (مصدر متعدی) کسی یا چیزی را پیش انداختن.