کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقدرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقدرة
معنی
قطرگلوله , قطردهانه تفنگ يا توپ , کاليبر , گنجايش , استعداد
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقدرة
لغتنامه دهخدا
مقدرة. [ م َ دَ رَ ] (ع اِ) قضا و قدر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
-
مقدرة
لغتنامه دهخدا
مقدرة. [ م َ دُ رَ / م َ دَ رَ / م َ دِرَ ] (ع مص ) توانستن . قَدَر. قَدر. قُدرة. مِقدار. قِدار. قَدارة. قُدور. قُدورة. قِدران . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). || توانگر بودن . (آنندراج ). || (اِمص ، اِ) توانایی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). قدر...
-
مقدرة
دیکشنری عربی به فارسی
قطرگلوله , قطردهانه تفنگ يا توپ , کاليبر , گنجايش , استعداد
-
واژههای همآوا
-
مقدرت
فرهنگ فارسی معین
(مَ دِ رَ) [ ع . ] (اِمص .)قدرت ، توانایی .
-
مغدرة
لغتنامه دهخدا
مغدرة. [ م ُ دِ رَ ] (ع ص ) شب تاریک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لیلة مغدرة؛ شب تاریک . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مقدرت
لغتنامه دهخدا
مقدرت . [ م َ دُ رَ /م َ دَ رَ / م َ دِ رَ ] (ع مص ) توانگر بودن . (غیاث ). || توانایی داشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقدرة شود. || (اِمص ، اِ) قدرت و توانایی . (غیاث ). تاب . توان . توانایی . مِرَّة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : با ...
-
مقدرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مقدرة] [قدیمی] maqda(e,o)rat ۱. توانایی داشتن.۲. قدرت؛ توانایی؛ نیرو.۳. توانگری.
-
جستوجو در متن
-
قطرگلوله
دیکشنری فارسی به عربی
مقدرة
-
قطردهانه تفنگ یا توپ
دیکشنری فارسی به عربی
مقدرة
-
کالیبر
دیکشنری فارسی به عربی
مقدرة
-
گنجایش
دیکشنری فارسی به عربی
ادراج , عبء , قدرة , کفاءة , مقدرة ، اِتّساعٌ
-
استعداد
دیکشنری فارسی به عربی
ابداع , تالق , خلية , دور , ذوق , عبقري , غزارة , فن , کفاءة , مسوولية , مقدرة , موهبة , موهوب , ميل , هدية
-
قدران
لغتنامه دهخدا
قدران . [ ق ِ ] (ع مص ) توانستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قادر شدن . (آنندراج ). گویند: قَدَر قَدْراً و قُدْرَةً و مُقْدرَةً [ دُ / دَ/ دِ ] و مِقداراً و قداراً [ ق َ / ق ِ ] و قَدارَةًو قُدوراً و قُدورَةً و قِدْراناً. (منتهی الارب ).