کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقدام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقدام
/meqdām/
معنی
۱. بسیاراقدامکننده.
۲. پیشرونده.
۳. دلاور.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقدام
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (ص .) 1 - بسیار اقدام کننده . 2 - دلاور، مبارز.
-
مقدام
لغتنامه دهخدا
مقدام . [ م ِ ] (اِخ ) ابن ثابت مکنی به ابوالمقدام محدث است و یحیی بن یونس از او روایت کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مقدام
لغتنامه دهخدا
مقدام . [ م ِ ] (اِخ ) ابن معدی کرب الکندی از کبار اصحاب رسول (ص ) است .(حبیب السیر چ قدیم تهران ج 1 ص 254). مکنی به ابی کریمه صحابی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقدام بن معدی کرب بن عمربن یزید الکندی متوفی به سال 87 هَ .ق . صحابی است . وی در ح...
-
مقدام
لغتنامه دهخدا
مقدام . [ م ِ ] (ع ص ) فراپیش شونده . ج ، مقادیم . (مهذب الاسماء). نیک مبارز و بسیار پیش درآینده و دلاور. مِقدامَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بسیار پیش درآینده بر دشمن . مقدامة. ج ، مقادیم . (از اقرب الموارد) : ملک از دیگران که مقدمان...
-
مقدام
دیکشنری عربی به فارسی
ماجراجويانه , با بي پروايي , جسورانه
-
مقدام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: مقادیم] [قدیمی] meqdām ۱. بسیاراقدامکننده.۲. پیشرونده.۳. دلاور.
-
جستوجو در متن
-
ماجراجویانه
دیکشنری فارسی به عربی
مقدام
-
با بی پروایی
دیکشنری فارسی به عربی
مقدام
-
جسورانه
دیکشنری فارسی به عربی
مقدام
-
مقدامة
لغتنامه دهخدا
مقدامة. [ م ِ م َ ] (ع ص ) مقدام . رجوع به مِقدام شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مقدام البصری ، مکنی به ابوالاشعث . محدث است .
-
ابوکریمه
لغتنامه دهخدا
ابوکریمه . [ اَ ک َ م َ ] (اِخ ) مقدام بن معدیکرب . صحابی است .
-
ابوالمقدام
لغتنامه دهخدا
ابوالمقدام . [ اَ بُل ْ م ِ ] (اِخ ) مقدام بن ثابت . محدث است و یحیی بن یونس از او روایت کند.
-
حفص
لغتنامه دهخدا
حفص . [ ح َ ] (اِخ ) ابن مقدام پیشوای حفصیه ، یکی از پانزده فرقه ٔ خوارج . رجوع به بیان الادیان شود.