کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقتفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقتفی
/moqtafi/
معنی
از پی کسی رونده؛ پیرویکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقتفی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) از پی کسی رونده ، در پی در آینده ، پیروی کننده .
-
مقتفی
لغتنامه دهخدا
مقتفی . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) سی ویکمین خلیفه ٔ عباسی . رجوع به محمدبن احمد مقتفی و رجوع به الکامل ابن اثیر چ بیروت ج 11 ص 42 و تجارب السلف ص 306 و تاریخ گزیده چ لیدن ص 364 و تاریخ الخلفاء ص 290 و 293 شود.
-
مقتفی
لغتنامه دهخدا
مقتفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) از عقب درآینده . (غیاث ) (آنندراج ). کسی که پیروی می کند دیگری را. (ناظم الاطباء). از پی رونده . پیروی کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نک پیاپی کاروانها مقتفی زین شکاف در که هست آن مختفی . (منسوب به مولوی ، مثنوی چ خا...
-
مقتفی
لغتنامه دهخدا
مقتفی . [ م ُ ت َ فا ] (ع ص ) برگزیده شده . (ناظم الاطباء). || مقتفی به ؛ مؤثر مکرم . (منتهی الارب ).
-
مقتفی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moqtafi از پی کسی رونده؛ پیرویکننده.
-
جستوجو در متن
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمد مقتفی . رجوع به مقتفی ... و رجوع به محمد... شود.
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُح َم ْ م َ ] (اِخ ) مقتفی . رجوع به ابوعبداﷲ... شود.
-
ابوالمظفر
لغتنامه دهخدا
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) یوسف بن مقتفی بن مستظهر (555-566 هَ . ق .). رجوع به مستنجد یوسف بن مقتفی بن مستظهر... شود.
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) علی ، مؤتمن الدوله ، وزیر مقتفی . رجوع به علی ... شود.
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) مؤتمن الدوله علی . وزیر مقتفی . رجوع به علی مؤتمن ... شود.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن مستظهر ملقب به المقتفی . رجوع به مقتفی ... شود.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) المقتفی . لأمراﷲمحمدبن احمد المستظهر باﷲ. رجوع به مقتفی ... شود.
-
هبةا
لغتنامه دهخدا
هبةا. [ هَِ ب َ تُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن سعید، مکنی به ابوالحسن . طبیب مقتفی خلیفه ٔ عباسی و استاد ابن تلمیذ. رجوع به ابوالحسن (هبةاﷲبن سعید) شود.
-
ابوالمظفر
لغتنامه دهخدا
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) مستنجد یوسف بن المقتفی خلیفه ٔ عباسی . رجوع به مستنجدباﷲ یوسف بن مقتفی شود.