کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقتضی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقتضی
/moqtazi/
معنی
۱. اقتضاکننده؛ موجب.
۲. تقاضاکننده؛ خواهان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. درخور، مناسب، شایسته
۲. حاجت، ضرورت، لزوم
۳. سبب، موجب، علت
دیکشنری
advisable, suitable
-
جستوجوی دقیق
-
مقتضی
واژگان مترادف و متضاد
۱. درخور، مناسب، شایسته ۲. حاجت، ضرورت، لزوم ۳. سبب، موجب، علت
-
مقتضی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ ضا) [ ع . ] 1 - (اِمف .) اقتضا شده . 2 - تقاضا شده ، درخواست شده . 3 - (ص .) در فارسی لازم ، لازمه .
-
مقتضی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) اقتضاکننده ، تقاضاکننده . 2 - شایسته ، درخور. 3 - مطابق ، موافق . 4 - سبب ، موجب .
-
مقتضی
لغتنامه دهخدا
مقتضی . [ م ُ ت َ ضا ] (ع ص ، اِ) تقاضا کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). تقاضاکرده . (ناظم الاطباء). و رجوع به مقتضا شود. || وام خواسته . (ناظم الاطباء). || مضمون . مدلول . مفهوم . معنی . مفاد.فحوی . تفسیر. تأویل . مقصود. منظور. مراد. (یادداشت به خط م...
-
مقتضی
لغتنامه دهخدا
مقتضی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) تقاضاکننده . (غیاث ) (آنندراج ). تقاضاکننده و درخواست کننده و طلب کننده و برآورنده . (ناظم الاطباء). اقتضا کننده . ایجاب کننده : و چون وقت مقتضی آن بود هرآینه برحسب زمان برزفان آمد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 122). چون ...
-
مقتضی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moqtazi ۱. اقتضاکننده؛ موجب.۲. تقاضاکننده؛ خواهان.
-
مقتضی
دیکشنری فارسی به عربی
فقط , مادة , مستحسن , مستحق , ملائم , مناسب , نوبة , وسيلة
-
مقتضی
واژهنامه آزاد
مورد درخواست
-
واژههای مشابه
-
مقتضی دانستن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سزاوار دانستن، شایسته دانستن ۲. لازم دانستن
-
غیر مقتضی
دیکشنری فارسی به عربی
غير ملائم
-
واژههای همآوا
-
مغتذی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ ذا) [ ع . ] 1 - (اِمف .) خورده شده . 2 - (اِ.) در فارسی : غذا، خوراک .
-
مغتذی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) غذا خورنده ، خورنده .
-
مغتذی
لغتنامه دهخدا
مغتذی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) غذایابنده . (غیاث )(آنندراج ). پرورش یافته . (ناظم الاطباء) : زنده از تود شاد از تو عایلی مغتذی بیواسطه بی حاملی .مولوی (مثنوی چ خاور ص 158).