کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقتضا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقتضا
/moqtazā/
معنی
۱. اقتضاشده؛ خواست؛ نیاز.
۲. [قدیمی] لازمه؛ درخور.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خواست، نیاز، احتیاج
۲. لازم، لازمه
۳. حاجت، ضرورت، لزوم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقتضا
واژگان مترادف و متضاد
۱. خواست، نیاز، احتیاج ۲. لازم، لازمه ۳. حاجت، ضرورت، لزوم
-
مقتضا
لغتنامه دهخدا
مقتضا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) تقاضاکرده شده . طلب شده . درخواست شده . ضرورشده و محتاج شده . (از ناظم الاطباء). اقتضا. خواست . لازمه . لازم . بایست . بایسته : از مقتضای عدل دور نباشد و به کامکاری سلاطین و تهور ملوک منسوب نگردد. (کلیله و دمنه ). مقتضای...
-
مقتضا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مقتضیٰ] moqtazā ۱. اقتضاشده؛ خواست؛ نیاز.۲. [قدیمی] لازمه؛ درخور.
-
واژههای همآوا
-
مغتذا
لغتنامه دهخدا
مغتذا. [ م ُ ت َ ] (ع اِ) در بیت زیر به معنی غذا، و به مجاز مایه ٔ تفریح ، سبب خوشحالی ، سرگرمی ، موجب انبساط آمده است : لابه کردش ترک کز بهر خدالاغ می گو کان مرا شد مغتذا.مولوی (مثنوی چ خاور ص 377).
-
جستوجو در متن
-
مقتضی
لغتنامه دهخدا
مقتضی . [ م ُ ت َ ضا ] (ع ص ، اِ) تقاضا کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). تقاضاکرده . (ناظم الاطباء). و رجوع به مقتضا شود. || وام خواسته . (ناظم الاطباء). || مضمون . مدلول . مفهوم . معنی . مفاد.فحوی . تفسیر. تأویل . مقصود. منظور. مراد. (یادداشت به خط م...
-
مصلحت آمیز
لغتنامه دهخدا
مصلحت آمیز. [ م َ ل َ ح َ ] (ن مف مرکب )مطابق صلاح کار. بر وفق مصلحت و مقتضا. آمیخته و توام با صواب و صلاح و خیرخواهی : دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز. (گلستان چ فروغی ص 20).ضرورت است به توبیخ با کسی گفتن که پندمصلحت آمیز کاربندش نیست .سعدی ...
-
شَاکِلَتِهِ
فرهنگ واژگان قرآن
خلق و خو و عادتهاي اکتسابيش (شاکله از ماده شکل ميباشد که به معناي بستن پاي چارپا است ، و آن طنابي را که با آن پاي حيوان را ميبندند شِکال ميگويند ، و شاکله به معناي خوي و اخلاق است ، و اگر خلق و خوي را شاکله خواندهاند بدين مناسبت است که آدمي را محدود ...