کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقترن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقترن
/moqtaren/
معنی
۱. پیوسته؛ همراه.
۲. (نجوم) ویژگی ستارهای که در حالت مقارنه باشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دوست، رفیق، محشور، مصاحب، مقرب، مونس، همدم، همصحبت، همنشین
۲. نزدیک، پیوسته
۳. همراه
۴. مقارنه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقترن
واژگان مترادف و متضاد
۱. دوست، رفیق، محشور، مصاحب، مقرب، مونس، همدم، همصحبت، همنشین ۲. نزدیک، پیوسته ۳. همراه ۴. مقارنه
-
مقترن
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ رِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.)یار شونده ، قرین - شونده . 2 - (ص .) دوست ، رفیق . 3 - نزدیک . 4 - در نجوم ستاره ای که به ستارة دیگر نزدیک شود.
-
مقترن
لغتنامه دهخدا
مقترن . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) یارشونده به دیگری . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). یار و رفیق شده . دوست و رفیق . (از ناظم الاطباء). پیوندیافته به دیگری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). قرین .بهم پیوسته : فلولا اءَلقی علیه اءَسورة من ذهب...
-
مقترن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moqtaren ۱. پیوسته؛ همراه.۲. (نجوم) ویژگی ستارهای که در حالت مقارنه باشد.
-
واژههای مشابه
-
مقترن شدن
واژگان مترادف و متضاد
قرینشدن، همراه شدن
-
واژههای همآوا
-
مقطرن
لغتنامه دهخدا
مقطرن . [ م ُ ق َ رَ ] (ع ص ) شتر قطران مالیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
conjoined
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متصل شده، مقترن
-
محشور
واژگان مترادف و متضاد
جلیس، قرین، مانوس، مصاحب، معاشر، مقترن، مقرب، ندیم، همنشین
-
مقرب
واژگان مترادف و متضاد
۱. قرین، محشور، مصاحب ۲. مقترن ۳. ندیم، نزدیک، محرم
-
مونس
واژگان مترادف و متضاد
آشنا، انیس، جلیس، دمخور، دمساز، مصاحب، مقترن، همدم، همراز، همنشین، یار
-
همدم
واژگان مترادف و متضاد
انیس، جلیس، دلارام، دمساز، رفیق، مالوف، مصاحب، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، همزبان، همصحبت، همنشین، یار
-
همصحبت
واژگان مترادف و متضاد
جلیس، مصاحب، معاشر، مقترن، ندیم، همداستان، همدم، همراز، همسخن، همکلام، همگفت، همنشین، یار