کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقة
معنی
تنفر , بيزاري , انزجار , وحشت
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقة
لغتنامه دهخدا
مقة. [ م ِ ق َ ] (ع مص ) (از «وم ق ») دوست داشتن کسی را. وَمق . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دوست داشتن . (آنندراج ). و رجوع به ومق شود.
-
مقة
دیکشنری عربی به فارسی
تنفر , بيزاري , انزجار , وحشت
-
واژههای مشابه
-
مقه
لغتنامه دهخدا
مقه . [ م َ ق َه ْ ] (ع مص ) سپید شدن سرمه جای از چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سپیدشدگی سرمه جای از چشم . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سپیدی چشم و جز آن با اندک کبودی و آن مذموم است ، یا کبودی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سپیدی...
-
مقه
لغتنامه دهخدا
مقه . [ م ُق ْه ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ امقه . (اقرب الموارد). رجوع به امقه شود.
-
واژههای همآوا
-
مقت
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (مص ل .) دشمن دانستن ، بیزار بودن .
-
مغط
لغتنامه دهخدا
مغط. [ م َ ] (ع مص ) کشیدن کمان و آنچه بدان ماند. (تاج المصادربیهقی ). سخت کشیدن کمان را. || دراز کشیدن چیزی را یا کشیدن چیزی نرم همچون روده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مقت
لغتنامه دهخدا
مقت . [ م َ ] (ع مص ) دشمن داشتن .(تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن ). دشمن گرفتن . مقاتة. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). دشمن گرفتن و دشمن داشتن به دشمنی سخت . (از ناظم الاطباء). به جهت امر قبیحی کسی را به شدت دشمن داشتن . (از اقرب الموار...
-
مقط
لغتنامه دهخدا
مقط. [ م َ ] (ع مص ) شکستن گردن کسی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بر زمین زدن همسر خود را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). حریف خود رابر زمین زدن . (از اقرب الموارد). || به چوبدستی زدن . || خ...
-
مقط
لغتنامه دهخدا
مقط. [ م َ ق ِ ] (ع ص ) بچه ٔ به ماه ششم یا هفتم زائیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مقط
لغتنامه دهخدا
مقط. [ م ِ ق َطط ] (ع اِ) ج ، مقاط. (مهذب الاسماء). قطزن و آن را قطگیر نیز گویند. (غیاث ) (آنندراج ). قطزن . ج ، مَقاطّ. (ناظم الاطباء). استخوان کوچکی که نویسنده قلم را بر روی آن قط زند. مِقَطة. (از اقرب الموارد). قطزن . شق زن . قلمزن . قلمزنه . خامه...
-
مقط
لغتنامه دهخدا
مقط. [ م ِ ق َطط / م َ ق َطط ] (ع اِ) منتهای سر استخوان پهلوی اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مقط
لغتنامه دهخدا
مقط. [ م ُ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مِقاط. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). رجوع به مقاط شود. || ج ِ ماقط. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) . و رجوع به ماقط شود.
-
مقط
لغتنامه دهخدا
مقط. [م ُ ] (ع اِ) رسن که مرغ را بدان شکار کنند. ج ، امقاط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).