کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقبول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقبول
/maqbul/
معنی
۱. قبولشده؛ پذیرفتهشده.
۲. پسندیده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پذیرفتنی، پذیرفته، پسند، پسندیده، دلپذیر، دلپسند، ستوده، قابل قبول، مرضی، مرغوب، مستجاب، مطبوع، مطلوب ≠ ناپسند
۲. جمیل، خوبرو، خوشگل، زیبا، صبیح، وجیه ≠ زشت، اکبیری
برابر فارسی
دلپذیر، پذیرفته
دیکشنری
acceptable
-
جستوجوی دقیق
-
مقبول
واژگان مترادف و متضاد
۱. پذیرفتنی، پذیرفته، پسند، پسندیده، دلپذیر، دلپسند، ستوده، قابل قبول، مرضی، مرغوب، مستجاب، مطبوع، مطلوب ≠ ناپسند ۲. جمیل، خوبرو، خوشگل، زیبا، صبیح، وجیه ≠ زشت، اکبیری
-
مقبول
فرهنگ واژههای سره
دلپذیر، پذیرفته
-
مقبول
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) قبول شده ، پذیرفته - شده .
-
مقبول
لغتنامه دهخدا
مقبول . [ م َ ] (ع ص ) جامه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ مرقع. (از اقرب الموارد). || پذرفتارگردیده . (آنندراج ). پذیرفته شده . به اجابت رسیده . قبول شده .(از ناظم الاطباء). مورد قبول واقع شده : تویی مقبول و هم قابل ت...
-
مقبول
دیکشنری عربی به فارسی
پذيرا , پذيرفتني , پسنديده , قابل قبول , مقبول , پذيرفته , قابل تصديق , روا , مجاز , باور کردني
-
مقبول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] maqbul ۱. قبولشده؛ پذیرفتهشده.۲. پسندیده.
-
مقبول
دیکشنری فارسی به عربی
مقبول
-
واژههای مشابه
-
عذر مقبول
لغتنامه دهخدا
عذر مقبول . [ ع ُ رِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عذر پسندیده و موجه . (از آنندراج ).
-
مقبول افتادن
واژگان مترادف و متضاد
پذیرفته شدن، مقبول آمدن، پذیرش یافتن
-
مقبول شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. زیباشدن، خواستنی شدن، دوستداشتنی شدن ۲. پذیرفته شدن
-
مقبول طلعت
فرهنگ فارسی معین
( ~. طَ عَ) [ ع . ] (ص مر.)زیبارو، به غایت زیبا.
-
مقبول قمی
لغتنامه دهخدا
مقبول قمی . [ م َ ل ِ ق ُ ] (اِخ ) (میر...) از شاعران اوایل قرن دهم هجری است . در عهد سلطان حسین بایقرا به هرات رفت و در اواخر عمر در کاشان رحل اقامت افکند و در همانجا درگذشت (924 هَ . ق .). از اوست :هر دم به صورت دگرم دل رود ز دست عاشق شدن خوش است ب...
-
مقبول لکهنویی
لغتنامه دهخدا
مقبول لکهنویی . [ م َ ل ِ ل َ ] (اِخ ) از شاعران قرن سیزدهم هجری و از لکهنوی هندوستان است . دو منظومه تحت عنوان «نورنامه » و «قاف نامه » و منظومه ٔ دیگری به زبان اردو به نام «درد الفت » دارد. و رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن و قاموس الاعلام ترکی و فرهنگ سخ...
-
مقبول الشهادة
لغتنامه دهخدا
مقبول الشهادة. [ م َ لُش ْ ش َ دَ ] (ع ص مرکب ) (اصطلاح فقه ) کسی که گواهیش در محضر شرع پذیرفته شود.