کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقبوض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مقبوض
/maqbuz/
معنی
۱. گرفتهشده.
۲. چیزی که به چنگ گرفته شده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مقبوض
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) گرفته و اخذ شده .
-
مقبوض
لغتنامه دهخدا
مقبوض . [ م َ ] (ع ص ) بستده . (مهذب الاسماء). به پنجه گرفته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مأخوذ از تازی ، گرفته شده . قبض شده . ضبطشده . تصرف شده . مالک شده . (ن...
-
مقبوض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] maqbuz ۱. گرفتهشده.۲. چیزی که به چنگ گرفته شده.
-
جستوجو در متن
-
مقبوضة
لغتنامه دهخدا
مقبوضة. [ م َ ض َ ] (ع ص ) تأنیث مقبوض . و رجوع به مقبوض شود.
-
شکپا
لغتنامه دهخدا
شکپا. [ ش ِ ] (ص ) ترشرو و مقبوض . (ناظم الاطباء). اما این ضبط دگرگون شده ٔ سکباست .
-
ازی
لغتنامه دهخدا
ازی . [ اُ زی ی ] (ع مص )کم گردیدن سایه . || فراهم آمدی بسوی ... مقبوض شدن . || فراهم کردن . (منتهی الارب ).
-
ازی
لغتنامه دهخدا
ازی . [ اَزْی ْ] (ع مص ) اُزی ّ. فراهم آمدن بسوی آن . (منتهی الارب ).مقبوض شدن . || پیش آمدن کسی را بوجهی که خود سلامت ماند و او را بفریبد. (از منتهی الارب ). || فراهم کردن . || در مشقت انداختن کسی را. || کم کردن مال . (منتهی الارب ).
-
سبک لقا
لغتنامه دهخدا
سبک لقا. [ س َ ب ُ ل ِ ] (ص مرکب ) مردم سبک روح را گویند، یعنی شخصی که مطیع و فرمان بردار و گشاده رو باشد و ترش رو و مقبوض نباشد و ملاقاتش زود دست دهد. (برهان ) (آنندراج ). آنکه ملاقات او زود دست دهد و آنکه دیرنشین نبود. (شرفنامه ) : ای درّ گرانبهاتر...
-
طویل
لغتنامه دهخدا
طویل . [ طَ ] (ع ص ) دراز. ج ، طِوال ، طیال . (منتهی الارب ). بلند. نقیض قصیر. خلاف قصیر : پیراهن قصیر بود زشت بر طویل پیراهن طویل بود زشت بر قصیر. منوچهری . || دیریاز (شب ). || (اصطلاح طب ) قسمی از نبض و آن قوی و در طول ساعد باشد. || (اِ) خانه ٔ پنج...
-
ضاغط
لغتنامه دهخدا
ضاغط. [ غ ِ ] (ع ص ، اِ) نگاهبان و امین بر چیزی . (منتهی الارب ). مشرف . (منتخب اللغات ). || گشادگی بغل شتر و بسیاری گوشت آن . (منتهی الارب ). || آنچه انگور بدان بیفشارند. (مهذب الاسماء). || افشرنده . فشارنده . (منتخب اللغات ). || نام دردی است که صاح...
-
زمخت
لغتنامه دهخدا
زمخت . [ زَم ُ / زُ م ُ ] (اِ، ص ) آنچه زبان را گیرد.(رشیدی ). طعمی را گویند مانند هلیله و مازو و امثال آن و به عربی عفص خوانند. (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). آنچه زبان را گزد و گوارا نبود. (انجمن آرا)(آنندراج ). عفص و گس و هر چیز که دهان را جم...
-
ابویحیی
لغتنامه دهخدا
ابویحیی . [ اَ بو ی َ یا ] (اِخ ) کنیت ملک الموت . (مهذب الاسماء). عزرائیل . کنیت مهتر عزرائیل . (مؤید). بویحیی : به تیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی که از شمشیر بویحیی نشان ندهد کس از احیا. سنائی .همی بستد سنان من روانها چون ابویحیی همی برشد کمیت...
-
قریب
لغتنامه دهخدا
قریب . [ ق َ ] (ع ص ) نزدیک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). واحد و جمع در آن یکسان ، و قوله تعالی « : ان رحمة اﷲ قریب » (قرآن 56/7)، و قریبة نگفت زیرا از رحمت نیکویی را قصد کرد، و نیز چون آنچه مؤنث حقیقی شود مذکر آوردن آن رواست . حراء گو...
-
رباعی
لغتنامه دهخدا
رباعی . [ رُ ] (از ع ، اِ) شعری است چهارمصرعی . (منتخب اللغات ). در اصطلاح عروض آن چهار مصرع بودکه مصرع چهارم با اول و دوم هم قافیه باشد ولی مصرع سوم را قافیه لازم نباشد. (از ناظم الاطباء). در اصطلاح شعرای عجم چهار مصراع که مصراع چهارم با اول و ثانی ...