کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مقاطعه کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
jobbing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کار کردن، مقاطعه کاری کردن، دلالی کردن
-
کنتراتچی
فرهنگ فارسی معین
(کُ تْ) [ فر - تر. ] (ص مر. اِمر.) آن که فروش جنس یا اجناسی را به ادارات دولتی و شرکت ها مقاطعه کند، مقاطعه کار، پیمانکار.
-
contractors
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیمانکاران، پیمان کار، مقاطعه کار
-
subcontractor
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قراردادی فرعی، مقاطعه کار فرعی
-
subcontractors
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قراردادی های فرعی، مقاطعه کار فرعی
-
مجهز الجنازات
دیکشنری عربی به فارسی
مقاطعه کار کفن ودفن , متصدي کفن ودفن
-
morticians
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متخلخل، مقاطعه کار کفن ودفن، متصدی کفن ودفن
-
job
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کار، شغل، ایوب، ساخت، امر، مقاطعه کاری کردن، دلالی کردن
-
mortician
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متخلخل، مقاطعه کار کفن ودفن، متصدی کفن ودفن
-
پیمانکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) peymānkār کسی که انجام دادن کاری را در برابر پول معینی برعهده بگیرد؛ مقاطعهکار؛ کُنتُراتچی.
-
کنترات چی
لغتنامه دهخدا
کنترات چی . [ ک ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه فروش جنس یا اجناسی را به ادارات دولتی و شرکتها مقاطعه کند. مقاطعه کار. پیمانکار: کنترات چی ارتش . (فرهنگ فارسی معین ).
-
پودراتچی
لغتنامه دهخدا
پودراتچی . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) (از: روسی پُدرات + چی ترکی ) مقاطعه کار برای تسطیح جاده ها و غیره . کنتراتچی .
-
undertaking
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تعهد، جواب گو، کارگیر، مقاطعه کار کفن ودفن، کسیکه طرح یاکاری را بعهده میگیرد، متعهد، متقبل، مسئول
-
undertakers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متخلفان، مقاطعه کار کفن ودفن، متعهد، کارگیر، عزیمت کن، جواب گو، کسیکه طرح یاکاری را بعهده میگیرد
-
شغل
دیکشنری عربی به فارسی
کار , امر , سمت , شغل , ايوب , مقاطعه کاري کردن , دلا لي کردن , اشغال , تصرف , سکني , سکونت , اشغال مال