کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفقود شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مفقود شدن
مترادف و متضاد
۱. گمشدن، ناپدید شدن
۲. ازبین رفتن ≠ پیدا شدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفقود شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. گمشدن، ناپدید شدن ۲. ازبین رفتن ≠ پیدا شدن
-
واژههای مشابه
-
مفقود الاثر
فرهنگ واژههای سره
ناپدید، گم نشان
-
مفقود شده
فرهنگ واژههای سره
گم شده، گم شده ناپدید شده
-
lost work
اثر مفقود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم کتابداری و اطلاعرسانی] اثر قدیمی مفقودشدهای که ردیابی آن ازطریق نقلِقولها و ارجاعات در آثار دیگران، بهویژه معاصران پدیدآور، امکانپذیر است متـ . اثر گمشده
-
مفقود کردن
دیکشنری فارسی به عربی
افقد
-
جستوجو در متن
-
سربهنیست شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پنهان شدن، مخفی شدن، نهان شدن ۲. گموگور شدن، مفقود شدن ۳. نیست شدن، معدوم شدن، نابود شدن، از بین رفتن، کشتهشدن
-
گم و گور شدن
لغتنامه دهخدا
گم و گور شدن . [ گ ُ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، مفقود شدن . از بین رفتن . گم شدن .
-
قحط شدن
لغتنامه دهخدا
قحط شدن . [ ق َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کمیاب شدن . || مفقود گشتن . (ناظم الاطباء).
-
گم گردیدن
لغتنامه دهخدا
گم گردیدن . [ گ ُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) گم گشتن . گم شدن . مفقود شدن .
-
miscarried
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مفقود شدن، صدمه دیدن، خیط و پیت شدن، بجایی نرسیدن، نتیجه ندادن، عقیم ماندن، اشتباه کردن، بچه انداختن، سر خوردن
-
گم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gom ۱. چیزی که از نظر انسان دور و ناپیدا شده باشد؛ پنهان؛ ناپیدا؛ ناپدید؛ مفقود.۲. کسی که به بیراهه رفته باشد.〈 گم شدن: (مصدر لازم)۱. ناپدید شدن.۲. از راه خود منحرف شدن؛ به بیراهه افتادن.〈 گم کردن: (مصدر متعدی)۱. مفقود کردن.۲. از دست ...
-
افقد
دیکشنری عربی به فارسی
محروم کردن , داغديده کردن , گم کردن , مفقود کردن , تلف کردن , از دست دادن , زيان کردن , منقضي شدن , باختن(در قمار وغيره) , شکست خوردن , جا گذاشتن (چيزي)
-
بیهوش شدن
لغتنامه دهخدا
بیهوش شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مدهوش شدن . مفقود گشتن حس و سایر مشاعر. (ناظم الاطباء). بیخود گشتن . غش کردن . مغمی علیه یا مغشی علیه گردیدن . بیخود شدن . از خود بیخود شدن . غشیان . غشیة آمدن . اغماء. (یادداشت مؤلف ): خمد؛ بیهوش شدن مریض یا مردن ....