کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفصد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفصد
لغتنامه دهخدا
مفصد. [ م ِ ص َ ] (ع اِ) نیشتر. ج ، مفاصد. (مهذب الاسماء). نشتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشتر که بدان فصد کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنچه بدان رگ زنند تیغ (برای گشادن رگ ). مِبضَع. نیش . نیشتر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
واژههای همآوا
-
مفسد
واژگان مترادف و متضاد
بداصل، بدذات، بدگوهر، شرطلب، عیار، غماز، فسادگر، فتنهانگیز، فتنهجو، فسادآفرین، مفتن، مفسدهجو، مفسدهطلب، واقعهطلب ≠ مصلح
-
مفسد
فرهنگ واژههای سره
جلویز
-
مفسد
فرهنگ فارسی معین
(مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) تباه کننده ، فاسد - کننده .
-
مفسد
لغتنامه دهخدا
مفسد. [ م ُ س ِ ] (ع ص ) تباه کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). تباه کننده . فسادکننده . (ناظم الاطباء). تباهکار. (مهذب الاسماء). فتنه ساز. فتنه انگیز.مضر. ضرررسان . مخرب . اهل فساد و زیان . گناهکار و مجرم . مرد فتنه جو و بدخواه . (از ناظم الاطبا...
-
مفسد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mofsed آنکه موجب ایجاد فساد و تباهی میشود؛ تبهکار.
-
مُفْسِدَ
فرهنگ واژگان قرآن
فسادگر- تباه کننده
-
جستوجو در متن
-
مبضع
لغتنامه دهخدا
مبضع. [ م ِ ض َ ] (ع اِ) نشتر. (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). نشتر فصاد. (آنندراج ) (غیاث ). نشتر که بدان رگ زنند. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). نیش را به تازی مبضع گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ). نیش . رگ زن . تیغ. مفصد. و آن آلتی است که بدا...
-
نشتر
لغتنامه دهخدا
نشتر. [ ن ِ ت َ ] (اِ) نیشتر،کردی : نشتر ، گیلکی : نیشتر ، معرب آن : نشتر، آلتی فلزی سرتیز که برای فروکردن در گوشت به کار برند تا خون و ریم بیرون آید. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مخفف نیشتر است به معنی آلت فصد کردن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (ا...
-
نیش
لغتنامه دهخدا
نیش . (اِ) مبضغ. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). افزاری بود به صورت نیش که بدان رگ گشایند. (انجمن آرا). نیشتر. نشتر. تیغ. مفصد. مشرط. (یادداشت مؤلف ) : گفت فردانیش آرم پیش توخود بیاهنجم ستیم از ریش تو. رودکی .گرت بهره نوش است بی نیش نیست دلی نیست کز نیش او ر...
-
تیغ
لغتنامه دهخدا
تیغ. (اِ) کارد تیز باشد و شمشیر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 231). شمشیر. (برهان ) (اوبهی ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). شمشیر و سیف و کارد و چاقو. (ناظم الاطباء). هر آلت که تیزی دارد بریدن و شکافتن را چون کاردو شمشیر و امثال آن . (از یادداشتهای مرحو...