کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفرق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مفرق
/mafraq/
معنی
۱. جایی که راه منشعب گردد و راه دیگر از آن جدا شود.
۲. خطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا شود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تارک، چکاد، میانهسر، هباک
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفرق
واژگان مترادف و متضاد
تارک، چکاد، میانهسر، هباک
-
مفرق
فرهنگ فارسی معین
(مَ رَ یا رِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - خطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا می شود. 2 - جایی که راه ها منشعب می شود. ج . مفارق .
-
مفرق
لغتنامه دهخدا
مفرق . [ م َ رَ / رِ ] (ع اِ) تار سر، که فرق جای موی سر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). محل جداکردگی مویها از هم و فرق سر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وسط سر، آنجا که با شانه نیمی از موی سر را به یک سو و نیمی را به دیگر سوی خوابانند.جای بخشش م...
-
مفرق
لغتنامه دهخدا
مفرق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) مرد کم گوشت یا فربه ، از اضداد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ناقةمفرق ؛ ناقه ٔ بچه مرده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). ماده شتر بچه مرده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مفرق
لغتنامه دهخدا
مفرق . [ م ُ ف َرْ رَ ] (ع ص ) پراکنده . (ناظم الاطباء).
-
مفرق
لغتنامه دهخدا
مفرق . [ م ُ ف َرْ رِ] (ع ص ) پراکنده کننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه جدا می کند و پراکنده می نماید. (ناظم الاطباء). جدایی افکن .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روزگار که مفرق احباب و ممزّق اصحاب است میان ایشان تشتیت و تفریق رسانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمی...
-
مفرق
دیکشنری عربی به فارسی
جدايي , تفکيک , انفصال , نقطه اتصال , اتصال , برخوردگاه
-
مفرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مفارق] [قدیمی] mafraq ۱. جایی که راه منشعب گردد و راه دیگر از آن جدا شود.۲. خطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا شود.
-
مفرق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mofarraq پراکنده.
-
مفرق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mofarreq ۱. پراکندهکننده.۲. جداییاندازنده.
-
واژههای همآوا
-
مفرغ
واژگان مترادف و متضاد
آلیاژ مس و قلع، برنز
-
مفرغ
فرهنگ فارسی معین
(مُ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خالی کننده . 2 - واریز کنندة حساب .
-
مفرغ
فرهنگ فارسی معین
(مِ رَ) (اِ.) ترکیبی است از مس و روی به رنگ های مختلف سرخ ، سرخ کم رنگ و نارنجی ، زودتر از مس ذوب می شود و در مجسمه سازی و ساختن ادوات دیگر مورد استفاده قرار می گیرد.
-
مفرغ
لغتنامه دهخدا
مفرغ . [ م َ رَ ] (ع اِ) جای ریختن آب . (غیاث ) (آنندراج ). || مفرغ الدلو؛ آنچه به مقدم حوض پیوندد. (از اقرب الموارد).