کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفرغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مفرغ
/me(a)fraq/
معنی
آلیاژ مس و قلع، به رنگ قهوهای روشن که در مجسمهسازی و ریختهگری بهکار میرود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آلیاژ مس و قلع، برنز
دیکشنری
gunmetal
-
جستوجوی دقیق
-
مفرغ
واژگان مترادف و متضاد
آلیاژ مس و قلع، برنز
-
مفرغ
فرهنگ فارسی معین
(مُ فَ رِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - خالی کننده . 2 - واریز کنندة حساب .
-
مفرغ
فرهنگ فارسی معین
(مِ رَ) (اِ.) ترکیبی است از مس و روی به رنگ های مختلف سرخ ، سرخ کم رنگ و نارنجی ، زودتر از مس ذوب می شود و در مجسمه سازی و ساختن ادوات دیگر مورد استفاده قرار می گیرد.
-
مفرغ
لغتنامه دهخدا
مفرغ . [ م َ رَ ] (ع اِ) جای ریختن آب . (غیاث ) (آنندراج ). || مفرغ الدلو؛ آنچه به مقدم حوض پیوندد. (از اقرب الموارد).
-
مفرغ
لغتنامه دهخدا
مفرغ . [ م ِ رَ / م َ رَ ] (از ع ، اِ) فلزی مرکب از مس و قلعی یا روی که مجسمه ها و بخاریها و پایه ٔ چراغها و امثال آن ریزند. هفت جوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آلیاژی است از مس و قلع که با آن ابزارهای مختلف و مجسمه تهیه می کنند. مفرغ قدیمی ترین آ...
-
مفرغ
لغتنامه دهخدا
مفرغ . [ م ُ رَ ] (ع ص ) رجوع به مُفَرَّغ ، معنی دوم شود.
-
مفرغ
لغتنامه دهخدا
مفرغ . [ م ُ ف َرْ رِ ] (ع ص ) آنکه آب می ریزد. || آنکه خنور را تهی می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ریخته گر. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مفرغ
لغتنامه دهخدا
مفرغ . [م ُ ف َرْ رَ ] (ع ص ) تهی . خالی . (از ناظم الاطباء).- مستثنای مفرغ ؛ (اصطلاح نحو) در اصطلاح نحویان آن است که مستثنی منه در کلام مذکور نباشد و فقط مستثنی ذکر شده باشد، مانند: ماجائنی الا زید؛ ای ماجائنی احد الا زید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ...
-
مفرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی] me(a)fraq آلیاژ مس و قلع، به رنگ قهوهای روشن که در مجسمهسازی و ریختهگری بهکار میرود.
-
مفرغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mofraq ویژگی فلزی که در قالب ریخته شده.
-
مفرغ
دیکشنری فارسی به عربی
برونز , بيوتر
-
واژههای مشابه
-
bronzing
مفرغنمایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] تغییر رنگ سطح تاحدیکه ظاهری مفرغی بیابد متـ . برنزنمایی
-
Bronze Age
عصر مفرغ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] دومین عصر در تقسیمبندی سهگانۀ اعصار پس از عصر سنگ و پیش از عصر آهن که در آن ابزارها و رزمافزارها را از مفرغ میساختند
-
ابن مفرغ
لغتنامه دهخدا
ابن مفرغ . [ اِ ن ُ م ُ ف َرْ رِ ] (اِخ ) یزیدبن زیادبن ربیعةبن ذی العشیره ٔ حمیری شاعر. جد چهارم سید اسماعیل حمیری . و مفرغ چنانکه در اغانی آمده لقب ربیعه است ، و هم در اغانی است که گفتن ربیعةبن مفرغ خطاست . آنگاه که عبادبن زیاد برادر کهتر عبیداﷲ مع...