کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفرس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مفرس
معنی
(مُ فَ رَّ) [ معر. ] (اِمف .) کلمه ای که از زبان دیگر به فارسی آورده شده ، پارسی گردانیده .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفرس
فرهنگ فارسی معین
(مُ فَ رَّ) [ معر. ] (اِمف .) کلمه ای که از زبان دیگر به فارسی آورده شده ، پارسی گردانیده .
-
مفرس
لغتنامه دهخدا
مفرس . [ م َ رَ ] (اِ) نوعی از زیب و زینت باشد که از سقف عمارتها آویزان کنند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مصحف مُقَرنَس است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
مفرس
لغتنامه دهخدا
مفرس . [ م ُ ف َرْ رَ ] (ص ) فارسی کرده شده ، از قبیل معرب که به معنی عربی کرده شده است . (آنندراج ). کلمه ای که از زبان دیگری به فارسی آورده شده : برشکال مفرس برسکال است . (غیاث ). پسندشده در زبان فارسی . (ناظم الاطباء). بعضی این صورت را به معنی فار...
-
واژههای همآوا
-
مفرص
لغتنامه دهخدا
مفرص . [ م ِ رَ ] (ع اِ) مفراص . ج ، مفارص . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). و رجوع به مفراص شود.
-
جستوجو در متن
-
معرب
واژگان مترادف و متضاد
واژه دخیل در زبانعربی، کلمه بیگانه تازیشده، واژهعربی شده ≠ مفرس
-
لچه
لغتنامه دهخدا
لچه . [ ل َچ ْ چ َ ] مفرس لچهه که لفظ هندی است . (آنندراج ) (؟).
-
چیلدو
لغتنامه دهخدا
چیلدو. (اِ) انعام . این کلمه ترکی است و به این صورت ظاهراً مفرس است . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
-
متنابه
واژهنامه آزاد
مقدار قابل توجه - مقدار قابل اعتنا - این کلمه مفرس عبارت عربی "معتنی به" است
-
لکوک
لغتنامه دهخدا
لکوک . [ ل ُ ] (اِ) ج ِ لک که معرب و مفرس لکهه است و آن (یعنی لک ) به هندی نام عدد صدهزار است . (غیاث ).
-
لمانی
لغتنامه دهخدا
لمانی . [ ] (ص نسبی ) قسمی مروارید : و مروارید اصفهبد حرج قطری و لازک و وردی و مفرس و لمانی که هر کس مثل آن ندیده بود. (تاریخ بیهق ).
-
بارو
لغتنامه دهخدا
بارو. (اِ) بارود. باروت . مخفف باروت است ودر این صورت مفرس از سریانی است . (فرهنگ نظام ) (آنندراج : باروت ). رجوع به باروت و بارود و باروط شود.
-
سرندیبی
لغتنامه دهخدا
سرندیبی . [ س ِ رَ ] (ص نسبی ، اِ) نام بلوری است نزدیک به بلور اعرابی . (از الجماهر ص 185). شکلی از مروارید مفرس است و چنان است که گویی چند دانه را بهم پیوسته و یکی کرده اند. (یادداشت مؤلف ).
-
جبلة
لغتنامه دهخدا
جبلة. [ ج َ ب َ ل َ ] (اِخ ) ابن سلیمان . از سعیدبن جبیر روایت کند و ابن معین او را ثقه نمیداند. علی بن سهر و مروان بن معاویة و خلادبن یحیی و احمدبن یونس از او روایت کنند. ابن ابی حاتم او را آورده و جرحی بر او وارد نکرده است و ابن حبان او را از ثقات ...