کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفخم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مفخم
/mofaxxam/
معنی
۱. بزرگداشتهشده.
۲. بزرگقدر؛ بزرگوار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ارجمند، امجد، بزرگوار، فخیم، گرامی، محترم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفخم
واژگان مترادف و متضاد
ارجمند، امجد، بزرگوار، فخیم، گرامی، محترم
-
مفخم
فرهنگ فارسی معین
(مُ فَ خَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - بزرگ داشته شده . 2 - بزرگوار، بزرگ .
-
مفخم
لغتنامه دهخدا
مفخم . [ م ُ ف َخ ْ خ َ ] (ع ص ) بزرگ داشته شده . (غیاث ) (آنندراج ). تعظیم کرده شده . دارای جلال و سرافرازی . بزرگ . بزرگوار. کلان . (از ناظم الاطباء). معظم . موقر. (اقرب الموارد). || پهن و آشکار تلفظ شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تفخیم شود.
-
مفخم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mofaxxam ۱. بزرگداشتهشده.۲. بزرگقدر؛ بزرگوار.
-
جستوجو در متن
-
بلندرتبه
واژگان مترادف و متضاد
ارجمند، بزرگوار، بلندقدر، مفخم، بلندمرتبه، بلندپایه
-
ماجد
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارجمند، بزرگوار، فخیم، گرامی، مفخم ۲. جوانمرد
-
عالیقدر
واژگان مترادف و متضاد
ارجمند، بزرگوار، بزرگ، بلندمرتبه، جلیل، شریف، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، گرانپایه، مفخم، والامقام، والا
-
گرانقدر
واژگان مترادف و متضاد
بزرگوار، عالیقدر، فخیم، گرانبها، گرانمایه، محترم، معظم، مفخم، مهم، وزین ≠ دنی، فرومایه
-
فرخ
واژگان مترادف و متضاد
۱. خجسته، خوشیوم، سعد، فرخنده، مبارک، میمون، همایون ۲. تابان، درخشان، رخشنده ۳. زیبا، مفخم ≠ مشئوم
-
بزرگوار
واژگان مترادف و متضاد
ارجمند، بلندقدر، سرور، شرافتمند، شریف، عالیقدر، عظیمالشان، فخیم، گرامی، مجید، محترم، معز، معظم، مفخم، مکرم، نبیل، نبیه، والاگهر ≠ بیشرف، حقیر، ذلیل، زبون
-
ارجح
واژگان مترادف و متضاد
۱. افضل، اقدم، اولی، برتر، راجح، مرجح، مقدم، بزرگ مرتبه، بزرگوار، بلندرتبه، بلندمرتبه، سرور، شایسته، شخیص، شریف، عالیشان، عالیقدر، عزتمند، عزیز، فخیم، گرامی، گرانپایه، گرانمایه، لایق، ماجد، محترم، معتبر، معز، معزز، معظم، مفخم، مکرم، والامقام، ۲. ارزش...
-
صمصام السلطنه
لغتنامه دهخدا
صمصام السلطنه . [ ص َ مُس ْ س َ طَ ن َ ] (اِخ ) نجفقلی خان فرزند حسینقلی خان ایلخانی و از سران ایل بختیاری است که در قیام علیه استبداد و برقراری مشروطیت خدمات شایانی کرده است . هنگامی که محمدعلی شاه با طرفداران مشروطیت به مخالفت برخاست ، مشروطه خواها...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدحسین بن محمدرضابن علاءالدین محمد مازندرانی مشهور به خاجوئی . مؤلف روضات گوید: وجه نسبت اخیر چنانکه ما در مصنفات مشهوره ٔ وی دیده ایم ، توطن اوست در محله ٔ خواجو که از محلات اصفهان است . وی عالم بارع و حکیم جامع و ناقد...
-
قانون اساسی
لغتنامه دهخدا
قانون اساسی . [ ن ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قانون یک سلسله قواعدی است که شکل حکومت و سازمان قوای سه گانه ٔ کشور و امتیازات و تکالیف افراد را نسبت بدولت بیان میکند. مسائلی که معمولاً در قانون اساسی حل و فصل میشود عبارت است از:شکل حکومت (سلطنتی یا...