کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفجع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مفجع
معنی
پربلا , بدبختي اور , مصيبت بار , خطرناک , فجيع
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفجع
لغتنامه دهخدا
مفجع.[ م ُ ف َج ْ ج َ ] (اِخ ) رجوع به ابوعبداﷲ مفجع شود.
-
مفجع
دیکشنری عربی به فارسی
پربلا , بدبختي اور , مصيبت بار , خطرناک , فجيع
-
واژههای مشابه
-
کاتب مفجع
لغتنامه دهخدا
کاتب مفجع. [ ت ِ ب ِ م ُ ف َج ْ ج َ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ الکاتب البصری . رجوع به همین نام در همین لغت نامه و ریحانةالادب ج 3 ص 334 و ج 4 ص 55 و 56 شود.
-
جستوجو در متن
-
بدبختی اور
دیکشنری فارسی به عربی
مفجع
-
پربلا
دیکشنری فارسی به عربی
فادح , مفجع
-
مصیبت بار
دیکشنری فارسی به عربی
کارثي , مفجع , موذ
-
فجیع
دیکشنری فارسی به عربی
فادح , ماساوي , مفجع
-
خطرناک
دیکشنری فارسی به عربی
جدي , خبيث , خطر , فادح , قبر , مفجع
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. رجوع به ابوعبداﷲ. مفجع محمدبن عبداﷲ کاتب مصری شود.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن احمدبن عبداﷲ بصری مشهور به مفجع ادیب و شاعر شیعی . او استاد ابن خالویه نحوی است . او راست : کتاب ترجمان در معانی شعر.
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن عبیداﷲ بصری معروف به مفجع، شاعر، ادیب . میان وی و ابن دریدمهاجاتی بود. در سال 320 هَ . درگذشته است . او راست الترجمان در شعر و اغراض آن ، المنقذ که بر شیوه ٔ ملاحن ابن درید نوشته شده و عرائس المجالس اشعار خو...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) مفجع. محمدبن عبداﷲ الکاتب البصری . او شاگرد ثعلب و شاعری شیعی است و میان او و ابوبکربن درید مهاجاتی است و او را قصیده ای است در مدیح امیرالمؤمنین علی علیه السلام . و دیوان او نزدیک صد ورقه است و او راست : کتاب ال...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) خبزارزی . نصربن احمدبن نصربن مأمون . این شاعر بصری امی بود و خواندن و نوشتن نمیدانست لکن شعر او در غایت جودت و لطافت بود و شغل خبازی نان برنجین داشت و از این رو بخبزارزی معروف گشت . او در حین اشتغال به کار خود اشع...