کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفتول سر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفتول سر
لغتنامه دهخدا
مفتول سر. [ م َ س َ ] (ص مرکب ) کج سر و معوج سر. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
rod drawing
مفتولکشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] فرایندی که در آن میلگرد با کشیده شدن از درون قالب یا حدیده به مفتول تبدیل شود
-
مفتول ساز
لغتنامه دهخدا
مفتول ساز. [ م َ ](نف مرکب ) آنکه مفتول سازد. و رجوع به مفتول شود.
-
مفتول سازی
لغتنامه دهخدا
مفتول سازی . [ م َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل مفتول ساز : رواج ملیله دوزی و مفتول سازی و سرمه دوزی در البسه ٔ رسمیه . (المآثرو الاَّثار ص 101). || (اِ مرکب ) محل کار مفتول ساز. آنجا که مفتول ساز مفتول می سازد و می فروشد.
-
مفتول کش
لغتنامه دهخدا
مفتول کش . [ م َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) در هندوستان تارکش گویند. (آنندراج ). مفتول ساز.
-
جستوجو در متن
-
نی پیچ
فرهنگ فارسی معین
(نِ یا نَ) (اِمر.) لولة ساخته از مفتول یا غیره که بر او آن پوست یا پارچه گرفته ، یک سر آن به قلیان متصل است و سر دیگر به دهان (به هنگام کشیدن قلیان ).
-
سنجاق قفلی
فرهنگ فارسی معین
(سَ نْ. قُ) [ تر. ] (اِمر.) قطعه ای مفتول خمیده و نوک تیز که به یک سر آن قلابی وصل شده و سر دیگر در داخل آن بسته می شود و برای وصل کردن یا بستن چیزی به چیز دیگر به کار می رود.
-
چکش پرانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (ورزش) čak[k]ošparāni پراندن چکش؛ از ورزشهای دوومیدانی که گلولهای به وزن ۷ کیلو و ۷۰۰ گرم را که بر سر مفتول فلزی آویزان است؛ پرتاب میکنند.
-
رشته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی باستان] rešte ۱. آنچه ریسیده شده؛ مفتول؛ تابیده شده.۲. چیزهای متصل به هم و متوالی: رشتهٴ کلام.۳. واحد شمارش اشیای به هم پیوسته، مانند قنات، کوه، و مانند آن.۴. شاخۀ علمی یا درسی.۵. آنچه از خمیر آرد گندم به شکل نخ یا نوار باریک میبرند و پس...
-
حدیدة
لغتنامه دهخدا
حدیدة. [ ح َ دَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث حدید. تند. تیز. و آن اخص است از حدید. || کارد تیز. شمشیر تیز. || ذکیه . تند. تیز: رائحة حدیدة؛ بوئی تند. بوئی تیز. رائحة ذکیة. || هم حد. هم سامان . ج ، حَدیدات ، حِداد، حَدائد. || یک پاره آهن : حدیدة محماة؛ یک پاره...
-
تاب دادن
لغتنامه دهخدا
تاب دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) تافتن . مفتول کردن . مرغول کردن . فتیله کردن .پیچاندن نخ و ریسمان و مفتول و زلف و غیره : نخ را تاب دادن ، سبیلها را تاب دادن ، تاب دادن ریسمان ، عقص شعره عقصاً. بافت موی را و تاب داد. (منتهی الارب ). قلدالحبل . تاب داد رس...
-
سیم
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.)1 - نقره . 2 - پول ، وجه . 3 - فلزی قیمتی که در معادن به طور خالص یا به صورت ترکیب با فلزات دیگر (انتیمون ، سرب ) یافت می شود و چون آن را با مس ترکیب کنند محکم تر می گردد و در صنعت کاربرد زیاد دارد. 4 - مفتول ، رشتة باریک فلزی . 5 - یک...
-
شاخسار
لغتنامه دهخدا
شاخسار. (اِ مرکب ) جای انبوهی درختان بسیار شاخ . (فرهنگ جهانگیری ). جایی از درخت که شاخهای بسیار رسته باشد. (فرهنگ رشیدی ). شاخ سر. (شعوری ) : بر سر هر شاخساری مرغکی بر زبان هر یکی بسم اللهی . منوچهری .شما با یار خود بر شاخساریدنه چون من مستمند و دلف...