کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفتح الابواب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مفتح الابواب
/mofattehol'abvāb/
معنی
۱. گشایندۀ درها.
۲. (اسم، صفت) از صفات باریتعالی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفتح الابواب
لغتنامه دهخدا
مفتح الابواب . [ م ُ ف َت ْ ت ِ حُل ْ اَب ْ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای متعال . نامی از نامهای صفاتی باری تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در میخانه بسته اند دگرافتتح یا مفتح الابواب . حافظ.و رجوع به مدخل قبل شود.
-
مفتح الابواب
لغتنامه دهخدا
مفتح الابواب . [ م ُ ف َت ْ ت ِحُل ْ اَب ْ ] (ع ص مرکب ) گشاینده ٔ درها : ای سخا را مسبب الاسباب وی کرم را مفتح الابواب . انوری (دیوان چ نفیسی ص 16).و رجوع به مدخل بعد شود.
-
مفتح الابواب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mofattehol'abvāb ۱. گشایندۀ درها.۲. (اسم، صفت) از صفات باریتعالی.
-
جستوجو در متن
-
دربازکن
لغتنامه دهخدا
دربازکن . [ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) دربازکننده . بازکننده ٔ در. مفتاح الابواب . مفتح الابواب : ای سرمه کش بلندبینان دربازکن درون نشینان . نظامی .|| (اِ مرکب ) امروز بر یک نوع وسیله ٔ الکتریکی اطلاق می شود که بوسیله ٔ آن در خانه را می توان از داخل ساختمان...
-
مقسم
لغتنامه دهخدا
مقسم . [ م ُ ق َس ْ س ِ ] (ع ص ) بخش بخش کننده . (آنندراج ). بخش بخش کننده و تقسیم کننده . (ناظم الاطباء). قسمت کننده . بخش کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فالمقسّمات امراً. (قرآن 4/51).- مقسم الارزاق ؛ تقسیم کننده ٔ رزقها. قسمت کننده ٔ روزیها...
-
ابواب
لغتنامه دهخدا
ابواب .[ اَب ْ ] (ع اِ) ج ِ باب . درها. مَداخل : بجود و رای بکرده ست خلق را بی غم بعدل و داد گشاده ست بر جهان ابواب . مسعودسعد.بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب . (گلستان ). || فصول . مباحث . بخشها. حیثیات . اقسام . موارد. مسائل .امور : بهم...
-
پرکه مغول
لغتنامه دهخدا
پرکه مغول . [ ] (اِخ ) یکی از امراء عهد تیموریان . و او به اوایل عهد میرزا سلطان ابوسعید حصار نیره تو را تصرف کرد و مدت دو سال بواسطه ٔ حدوث اصناف فترات و ظهور انواع حادثات پرتو اندیشه ٔ هیچیک از ملوک و حکام بر تسخیر آن قلعه نتافت تا در این اوقات [ ی...
-
علی اشبیلی
لغتنامه دهخدا
علی اشبیلی . [ ع َ ی ِ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن محمد حضرمی رندی اشبیلی اندلسی ، مشهور به ابن خروف و مکنّی به ابوالحسن . ادیب و نحوی و اصولی و عالم فرائض بود. در سال 521 هَ . ق . متولد شد. محل وفات او را به اختلاف در اشبیلیه و حلب یاد کرده اند. س...
-
ا
لغتنامه دهخدا
ا. [اَل ْ لاه ] (اِخ ) خدای سزای پرستش . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ تهذیب عادل ). علم است برای ذات واجب الوجود. (متن اللغة). نام خداوند تبارک و تعالی . اصل این کلمه الاه (اله ) بود، الف و لام تعریف بدان درآمد و همزه بجهت تخفیف افتاد و «اﷲ» گردید....