کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مفاخرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مفاخرت
معنی
(مُ خِ رَ) [ ع . مفاخرة ] (مص ل .) فخر کردن ، به خود نازیدن
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
نازیدن، بالیدن، افتخار کردن، مفاخره، فخر فروختن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مفاخرت
واژگان مترادف و متضاد
نازیدن، بالیدن، افتخار کردن، مفاخره، فخر فروختن
-
مفاخرت
فرهنگ فارسی معین
(مُ خِ رَ) [ ع . مفاخرة ] (مص ل .) فخر کردن ، به خود نازیدن
-
مفاخرت
لغتنامه دهخدا
مفاخرت . [ م ُ خ َ / خ ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) با کسی فخر کردن و نازش کردن در بزرگی . (غیاث ). مفاخرة. و رجوع به مفاخرة شود. || (اِمص ) فخریه و تفاخر و اظهار بزرگی و مناقبت در حسب و نسب و جز آن . (ناظم الاطباء). نازش . سرفرازی . سرافرازی . سربلندی . فخ...
-
واژههای مشابه
-
مفاخرت کردن
واژگان مترادف و متضاد
افتخار کردن، نازیدن، بالیدن
-
مفاخرت کردن
لغتنامه دهخدا
مفاخرت کردن . [ م ُ خ َ / خ ِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فخر کردن .افتخار کردن . نازیدن . بالیدن . مباهات کردن : بیش از این در میان ملوک عصر... رسمی بوده است که مفاخرت و مبارزت به عدل و فضل کردندی . (چهارمقاله ص 40). به سبب نسب و صلف شرف مباهات می نمود و...
-
واژههای همآوا
-
مفاخرة
لغتنامه دهخدا
مفاخرة. [ م ُ خ َ رَ ] (ع مص ) به فخر نورد کردن . (المصادر زوزنی ). با کسی در فخر نبرد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). نبرد کردن و برابری نمودن در فخر. فِخار. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). معارضه کردن در فخر با کسی و بر وی چیره شدن و کریم تر از او ب...
-
جستوجو در متن
-
کهاء
لغتنامه دهخدا
کهاء. [ ک ِ ] (ع مص ) کاهاه مکاهاة و کهاء؛ مفاخرت کرد آن را. (ناظم الاطباء). رقابت کردن در مفاخرت . (از فرهنگ جانسون ). رجوع به مکاهاة شود.
-
مجاهاة
لغتنامه دهخدا
مجاهاة. [ م ُ ] (ع مص ) نبرد کردن در فخر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مفاخرت . (از اقرب الموارد): جاهاه مجاهاة؛ مفاخرت کرداو را و نبرد کرد با وی در فخریه . (ناظم الاطباء).
-
فخر آوردن
لغتنامه دهخدا
فخر آوردن . [ ف َ وَ دَ ] (مص مرکب ) تفاخر کردن . فخر فروختن . مفاخرت کردن .
-
مناوات
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . مناواة ] (مص ل .) 1 - دشمنی کردن با هم . 2 - مفاخرت کردن .
-
فخرآور
لغتنامه دهخدا
فخرآور. [ ف َ وَ ] (نف مرکب ) آنکه فخر آورد.آنکه تفاخر کند. آنکه مفاخرت ورزد. که فخر فروشد.
-
مجایضة
لغتنامه دهخدا
مجایضة. [ م ُ ی َ ض َ ] (ع مص ) نبرد کردن در فخر. (منتهی الارب ). مفاخرت کردن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).