کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
برگرداننده
لغتنامه دهخدا
برگرداننده . [ ب َ گ َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ردکننده . برگشت دهنده . (فرهنگ فارسی معین ). عاطِف . (از منتهی الارب ). || تغییردهنده . مغیّر. || واژگون کننده . (فرهنگ فارسی معین ).
-
مغیرة
لغتنامه دهخدا
مغیرة.[ م ُ غ َی ْ ی َ رَ ] (ع ص ) مغیره . تأنیث مغیر. ج ، مغیرات . دگرگون شده ها. تغییریافته ها : و از جمله ٔ مغیرات هنیز به معنی هنوز. (المعجم ص 231). || (اصطلاح منطق ) نزد منطقیان ، به معنی معدوله است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به معدوله ش...
-
منج زراوشان
لغتنامه دهخدا
منج زراوشان . [ م ُ ج ِ زِ وِ ] (اِمرکب ) تخم گلی است که آن را خیری می گویند. (برهان ) (آنندراج ). تخم گل خیری . (ناظم الاطباء). تخم خیری . (الفاظ الادویه ). تخمی است شبیه به نانخواه و سرخ و بالیده تر از آن و نزد بعضی تخم خیری بری است . مسکر و مفرح و...
-
پاوند
لغتنامه دهخدا
پاوند. [ وَ ] (اِ مرکب ) بندی که بر پای نهند. بندی باشد که در پای گناهکاران و مجرمان گذارند. (برهان ). مطلق بندی که بر پای گناهکاران نهند و پابند مغیر آن است نه لغتی در آن . (رشیدی ). پابند. کند. کنده . زنجیر. زاولانه : ایزد ما را و شما را نگاهدارد ا...
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن حسن بن احمدبن یحیی بن مغیره ٔ ثقفی مکنی به ابوالغیث . راوی بود و از ابویعقوب بحری و از پدرش ابوعلی بن مغیر و جز آن دو روایت کرد و بسال 389 هَ . ق . درگذشت . (از تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی ص 415).
-
طره بازی
لغتنامه دهخدا
طره بازی . [ طُرْ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) بازی که اطفال بازند و آن چنان است که کرباسی را مثل تازیانه تاب داده بر یکدیگر زنند و در محاوره هر چیز تاب داده را طره گویند و لهذا اطلاق آن بر تازیانه که در عرف هند کره خوانند نیز درست شده و اغلب که کره مغیر آ...
-
بله
لغتنامه دهخدا
بله . [ ب َ ل ِ ] (از ع ، ق ) محرف بلی در تداول فارسی . بلی . آری . صاحب غیاث اللغات آن را به فتحتین ضبط کرده مینویسد: به تصرف لوطیان مخفف لفظ بلی که به معنی آری است . رجوع به بلی شود.- بله سَتّار ؛ مغیر بلی ای ستار. لوطیان و مقامران ولایت بیشتر خدا ...
-
کجواج
لغتنامه دهخدا
کجواج . [ ک َج ْ ] (ص مرکب ) بمعنی کج و نگون ، مرکب است از کلمه ٔ کج و لفظ واج که مبدل باز است بمعنی نگون . (غیاث اللغات ). ظاهراً مرکّب است از کج و واج مبدل باز و برین تقدیربمعنی کج و معکوس باشد. (آنندراج ). کج و معوج . (ناظم الاطباء). کج و کوله . (...
-
زاول
لغتنامه دهخدا
زاول . [وُ ] (اِخ ) همان زابل است . (شرفنامه ٔ منیری ). همان زابل است که سیستان باشد. (برهان قاطع). مبدل زابل است . (فرهنگ نظام ). و بعضی گفته اند زابل مغیر زاول است یا معرب آن علی الاختلاف . (فرهنگ رشیدی ) : نوذر و کاووس اگر نماند به اسطخررستم زاول ...
-
فلاد
لغتنامه دهخدا
فلاد. [ ف َ ] (ص ) بیهوده و بیفایده و بی نفع و عبث باشد. (برهان ). فلاده . فلیو. هرزه . هرزه و ساقط از اعتبار، خواه کلام ، خواه شخص متکلم و غیر آن . فلاذ به ذال معجمه غلط است ، با دال مهمله صحیح است . و حق آن است که فلیو و فلیوه چنانکه رشیدی گفته به ...
-
ارخ
لغتنامه دهخدا
ارخ . [ اِ رِ ] (اِخ ) اوروک . در توریة اَرَک و ارکای کنونی یکی از شهرهای باستانی سومر. در 1854م . «تی لُر» و «لُفتوس » انگلیسی در زیر تپه های «وارکه » و «مغیر» بابل محل شهر مذکور و «اور» را کشف کردند. سارگُن پادشاه اَکِّد دستور داد کلیه ٔ نوشته هائی...
-
مشتلق
لغتنامه دهخدا
مشتلق . [ م ُ ت َ ل ُ ] (اِ) در فرهنگ ترکی به معنی شکرانه و از اهل زبان بتحقیق پیوسته که به معنی مژدگانی است و مرکب از مشت مغیر مژده و لق به ضم به معنی بها. (آنندراج ). ترکی شده ٔ مژدگانی و اصل آن ظاهراً مژده لیک یا مژده لیق بود و به کثرت استعمال مشت...
-
جاف جاف
لغتنامه دهخدا
جاف جاف . (ص مرکب ) جاف . زن بدکاره . (شرفنامه ٔ منیری ). زن فاحشه و قحبه را گویند. (برهان ). زنی را گویند که بیک شوی آرام نگیرد و هر روز شوی نو کند. (آنندراج ). آن کس بود که با یک تن نایستد، از این بدان شود و از آن بدین ، بی قرار بود همچون قحبه و بو...
-
مورد
لغتنامه دهخدا
مورد. [ م ُ وَرْ رَ ] (ع ص ) گلگون و سرخرنگ . مشابه به گل . (غیاث ). به رنگ گل . گلرنگ . گلی . سرخ . گلگون . وردی . وردمورد. (یادداشت مؤلف ). قمیص مورد؛ قمیص گلرنگ . جامه ٔ گلرنگ . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مورد؛ جامه ٔ گلرنگ و آن دون مصرح است . (ا...
-
خراطین
لغتنامه دهخدا
خراطین . [ خ َ ] (ع اِ) معرب خراتین است و آن کرمی باشد که در گل نرم تکون پیدا کند و بعربی حمرالارض گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). شاسه . (منتهی الارب ). گلخواره . غاک کرمه .خاک کرمه . کرم خاکی . (یادداشت مؤلف ). خواص طبی آن :کرمها...