کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغنم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغنم
لغتنامه دهخدا
مغنم . [ م َ ن َ ] (ع اِ) غنیمت . (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء). مال که از حرب کفار بی دسترنج حاصل شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). غنیمت . غُنم . ج ، مغانم . (اقرب الموارد).- المغنم البارد ؛ غنیمت طیب . (از اقرب الموارد).|| حصول چ...
-
واژههای مشابه
-
مغنم مصری
لغتنامه دهخدا
مغنم مصری . [ م َ ن َم ِ م ِ ] (اِخ ) ابوالحسن محمدبن سلمی شعبانی . از شعرای سیف الدوله . او راست : قصیده ٔ دلاله که نزدیک دویست ورق است . (ابن الندیم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
مَغَانِمَ
فرهنگ واژگان قرآن
غنیمت (کلمه مغانم جمع مغنم است و مغنم به معناي غنيمت است )
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) محمدبن سلمی شعبانی ، معروف به مغنم مصری . رجوع به مغنم مصری ابوالحسن محمد... شود.
-
غنیم
لغتنامه دهخدا
غنیم . [غ َ ] (ع اِ) مال غنیمت و نیل چیزی بی دسترنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه از جنگجویان به قهر و غلبه گیرند. (از المنجد). غُنم . مُغنَم . غَنیمَت . فَی ٔ .
-
مغانم
لغتنامه دهخدا
مغانم . [ م َ ن ِ ] (ع اِ)ج ِ مَغنَم . (ترجمان القرآن ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). غنیمتها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): فعنداﷲ مغانم کثیرة. (قرآن 94/4). و رجوع به غنیمت شود.
-
غنیمة
لغتنامه دهخدا
غنیمة. [ غ َ م َ ] (ع مص ) غنیمت گرفتن و به غنیمت رسیدن . غُنم . غَنم . غَنَم . غُنمان . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پیروزی به مالی بی دسترنج . || (اِ) مال که از حرب کفار دستیاب گردد،یا مال حرب کفار و بس . (از منتهی الارب ). ج ، غَنائِم . (ا...
-
بارد
لغتنامه دهخدا
بارد. [ رِ ] (ع ص )سرد. ضد حار، خواه بقوه باشد یا بفعل . براد. (از قطر المحیط). سرد و سردی کننده . (غیاث ). سرد و خنک . (آنندراج ). سرد. (دِمزن ).- عیش بارد ؛ زندگانی گوارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).- ماء البارد ؛ آب سرد و خنک . (منتهی الارب ).- مغن...
-
سارق
لغتنامه دهخدا
سارق . [ رِ ] (ع ص ) دزد. ج ، سارقون و سارقین و سَرَقَه و سُرّاق . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). برگیرنده چیزی بنهان از حرزی . (اقرب الموارد). برگیرنده چیزی به نهان و بحیله . (قطر المحیط). سرقت کننده . دزدی کننده . لُص ّ : بدزدی زنعمت...