کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغمور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مغمور
/maqmur/
معنی
گمنام و بیقدر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغمور
لغتنامه دهخدا
مغمور. [ م َ ] (ع ص ) پوشیده در آب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).- مغمور چیزی شدن (گشتن ) ؛ محاط در آن شدن . مشمول آن شدن . فروگرفته شدن با آن : خاص و عام و لشکر و رعیت مغمور انعام و مشمول اکرام او گشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 ته...
-
مغمور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] maqmur گمنام و بیقدر.
-
واژههای همآوا
-
مقمور
لغتنامه دهخدا
مقمور. [ م َ ] (ع ص ) مغلوب شده در قمار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). باخته در قمار : و آن گلبن آراسته ناکرده قماری از جامه برهنه شده چون مردم مقمور. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 343).پادشاه بود و کودک و مقمور به چنان زخمی . (چهارمقاله ص 70).- امثا...
-
جستوجو در متن
-
مدغدغ
لغتنامه دهخدا
مدغدغ . [ م ُ دَ دَ ] (ع ص ) آنکه در حسب یا نسب خود معیوب باشد. (منتهی الارب ). حرام زاده . (مهذب الاسماء). مغمور در حسب یا نسب . (از متن اللغة).
-
عراص
لغتنامه دهخدا
عراص . [ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عَرصة. (منتهی الارب ). رجوع به عرصه شود : حق تعالی عراص عالم را ببقای ذات پادشاه عادل و رونق اسلام ودین حنفی آراسته گرداند. (جهانگشای جوینی ). ارباب آن به آثار عدل شامل وجود فائض او مغمور شدند و عراص آن به آوازه ٔ انصاف وافر...
-
فوز
لغتنامه دهخدا
فوز. [ ف َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). هلاک گردیدن و مردن . || بردن چیزی را. (منتهی الارب ). || فیروزی یافتن به نیکی و خیر. || رَستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) نجات و رهائی .- سفینه ٔ فوز ؛ کشتی نجات : نه چو کنعان ک...
-
نجح
لغتنامه دهخدا
نجح . [ ن ُ ] (ع اِمص ) پیروزی . (از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) (مهذب الاسما). فیروزی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نجاح . فوز. کامیابی . کامروائی . ظفر : فوز نایافته شدم مانده نجح نایافته شدم مغمور. مسعودسعد.بشارت این فتح عظیم و نجح جسیم به جملگی دی...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی مخزومی بصری ، مکنی به ابومحمد. وی در بصره متولد شده و در ری سکونت داشته است . او بر بیشتر شاعران عصر برتری دارد و از شاعران عراق در ردیف ابن نباته و ابن بابک و از شاعران جبل برابر با رستمی و خازن است . او را تصنی...
-
مانده شدن
لغتنامه دهخدا
مانده شدن . [ دَ /دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متوقف شدن و از کار افتادن ازتعب و خستگی . (ناظم الاطباء). بیش کار نتوانستن . خسته شدن (به معنی متداول امروز). کَل ّ. کلال . اعیاء. لغوب . استحسار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عاجز شدن . از کار افتادن . خسته ش...
-
مغلوب
لغتنامه دهخدا
مغلوب . [ م َ ] (ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند. غلبه کرده شده . مقهورشده . مفتوح شده . مطیعگشته . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . شکست یافته : فدعا ربه أنی مغلوب فانتصر. (قرآن 10/54). اقوال پسندیده مدروس گشته ... و حرص غالب و قناعت مغلوب . (کلیله و دم...
-
معارف
لغتنامه دهخدا
معارف . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مَعرَف و مَعرِف . (اقرب الموارد). ج ِمَعرَف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به معرف شود. || ج ِ مَعرَفَة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مَعرَفَة شود. || ج ِ مَعرِفَة. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم...
-
ابن طفیل
لغتنامه دهخدا
ابن طفیل . [ اِ ن ُ طُ ف َ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن عبدالملک بن طفیل قیسی اندلسی . یکی از مشاهیر حکمای عرب اسپانیا. ظاهراً در اوائل مائه ٔ ششم هجری در وادی آش شهری کوچک در اندلس متولد گشته است . او شاگرد ابن باجه ٔ معروف است و در طب و علوم ریاضی و فلسف...
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) عمربن مسعودبن احمد، صدرالشریعه برهان الاسلام از معاصران عوفی بود و عوفی در خدمت تاج الدین تعلم می کرد، و در لباب الالباب در ترجمه ٔاحوال وی آرد: الصدر الکبیر برهان الاسلام تاج الملة والدین عمربن مسعود احمد رحمه اﷲ آسمان...