کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغلول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مغلول
/maqlul/
معنی
ویژگی کسی که غل و زنجیر به گردنش انداخته شده؛ بستهشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بسته، بهزنجیرکشیدهشده، زنجیری
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغلول
واژگان مترادف و متضاد
بسته، بهزنجیرکشیدهشده، زنجیری
-
مغلول
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) کسی که غل و زنجیر به گردنش انداخته شده ، به زنجیر کشیده شده .
-
مغلول
لغتنامه دهخدا
مغلول .[ م َ ] (ع ص ) غل نهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه در گردن وی غل نهاده باشند. (ناظم الاطباء). طوق تعذیب در گردن انداخته شده . (غیاث ). به غل کرده . بندی .بسته شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شنید این سخن دزد مغلول و گفت تو باری ز غم...
-
مغلول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] maqlul ویژگی کسی که غل و زنجیر به گردنش انداخته شده؛ بستهشده.
-
جستوجو در متن
-
دربند
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسیر، بندی، زندانی، گرفتار، محبوس، مغلول، مقید ۲. تنگ، تنگه ۳. بنبست ۴. دژ، قلعه
-
پای به بند داشتن
لغتنامه دهخدا
پای به بند داشتن . [ ب ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پای در بند داشتن . مُقیّد بودن . مغلول بودن : از اوئی [ از خرد ] به هر دو سرای ارجمندگسسته خرد پای دارد ببند.فردوسی .
-
مغلولاً
لغتنامه دهخدا
مغلولاً. [ م َ لَن ْ ] (ع ق ) غل برنهاده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به حال مغلول . به وضع غل بر گردن و دست و پای افکنده :آنان را مغلولاً از زندان به پای چوبه ٔ دار بردند.
-
پای دربند
لغتنامه دهخدا
پای دربند. [ دَ ب َ ] (ص مرکب ) مُقیّد. مغلول : عالمت یوز پای دربند است واعظت مرغ دانه در منقاراین یکی چون کند تمام سخن وآن دگر کی کند بکام شکار.اوحدی .
-
مغلولة
لغتنامه دهخدا
مغلولة. [ م َ ل َ ] (ع ص ) تأنیث مغلول . بسته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و قالت الیهود یداﷲ مغلولة غلت أیدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء. (قرآن 64/5). و لاتجعل یدک مغلولة الی عنقک و لاتبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً....
-
مفلول
لغتنامه دهخدا
مفلول . [ م َ ] (ع ص ) سیف مفلول ،شمشیر با رخنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رخنه دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از محیط المحیط).- مفلول شدن ؛ رخنه پیدا کردن . کند شدن . از اثر افتادن : چون غز شوکت فارس دید و انضمام وزیر و خواجگان و حشم کرمان...
-
دست بربستن
لغتنامه دهخدا
دست بربستن . [ دَ ب َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دست بستن . مغلول کردن : یکی راعسس دست بربسته بودهمه شب پریشان و دلخسته بودبرو شکر یزدان کن ای تنگدست که دستت عسس تنگ بر هم نبست . سعدی .و رجوع به دست شود.- دست کسی را بربستن ؛ دست اورا کوتاه کردن . او را از...
-
غلیل
لغتنامه دهخدا
غلیل . [ غ َ ] (ع اِمص ) تشنگی ، یا سوزش آن . سوزش شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عطش ، یا شدت عطش و یا حرارت آن . (از اقرب الموارد). سوزش درون . || (اِ) کینه و دشمنی . || خسته ٔخرما با سپست کوفته بجهت ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) . هسته ٔ خرما ...
-
بندی
لغتنامه دهخدا
بندی . [ ب َ ] (ص نسبی ) اسیر. گرفتار. (آنندراج ) (غیاث ) (فرهنگ فارسی معین ). اسیر و گرفتار. ج ، بندیان . (ناظم الاطباء). اسیر. (ترجمان القرآن ). زندانی . ج ، بندیان . (فرهنگ فارسی معین ). محبوس . مسجون . مغلول : بندیان داشت بی زوار و پناه برد با خو...
-
غشم
لغتنامه دهخدا
غشم . [غ َ ] (ع مص ) ستم . (منتهی الارب ). پیدا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). (مصادر زوزنی ). ستم کردن . (از اقرب الموارد). ظلم : سبب تخلیص خلایق آن بلاد از ظلم و غشم افعال ذمیمه و اخلاق لئیمه ٔ او ساخت . (جهانگشای جوینی ). چون حیف و بیداد به غایت کشی...