کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغلوبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مغلوبه
/maqlube/
معنی
= مغلوب
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغلوبه
لغتنامه دهخدا
مغلوبه . [ م َ ب َ ] (ع ص ) کنایه از جنگ درهم آمیخته . و جنگ مغلوبه مشهور است . (آنندراج ) : ز مغلوبه گردد یکی روی و پشت دل و گرده کوشنده در چنگ و مشت . ظهوری (از آنندراج ).- جنگ مغلوبه ؛ جنگ به انبوه . جنگی که طرفین متخاصم همه در هم آویزند. (یادداش...
-
مغلوبه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مغلوبَة] [قدیمی] maqlube = مغلوب
-
واژههای مشابه
-
مغلوبة
لغتنامه دهخدا
مغلوبة. [ م َ ب َ ] (ع ص ) تأنیث مغلوب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلوب شود.
-
مغلوبة
لغتنامه دهخدا
مغلوبة. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) حدیقة مغلوبة؛ باغ به هم نزدیک و در هم پیچیده درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
مغلوبه شدن جنگ
دیکشنری فارسی به عربی
معرکة
-
جستوجو در متن
-
معرکة
دیکشنری عربی به فارسی
رزم , پيکار , جدال , مبارزه , ستيز , جنگ , نبرد , نزاع , زد و خورد , جنگ کردن , زد وخورد , حرب , مبارزه کردن , جنگيدن با , کارزار , نزاع کردن , جنگيدن , ستيزه , غوغا , مغلوبه شدن جنگ
-
مدغرة
لغتنامه دهخدا
مدغرة. [ م َ غ َ رَ ] (ع اِ) کارزار سخت که در آن پای برجا نماند. (از منتهی الارب ). جنگ بی امانی که مغلوبه شود و صفوف منظم نماند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). و آن را امروزه حرب الصاعقة و حرب المفاجاة خوانند. (از متن اللغة). رجوع به دغری شود.
-
تن بتن
لغتنامه دهخدا
تن بتن . [ تَم ْ ب ِ ت َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) کس به کس . کس بعوض کس . (ناظم الاطباء). فرداً فرد. یک یک : چنین گفت با مویه افراسیاب کزین پس نه آرام جویم نه خواب مرا اندرین سوگ یاری کنیدهمه تن بتن سوگواری کنید. فردوسی .بفرمود تا هرکه دانا بدندبگفتارها ...
-
ارمنی
لغتنامه دهخدا
ارمنی . [ اَ م َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب بارمن . ارمینی . ارمنستانی . ارمن . مردی از ارمنستان . ج ، ارامنه : گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمیدکو نان گندمین نخورد جز که سنگله . بوذر کشی .نائره ٔ بیداد را بحدّی اشتداد داد که چند نفر هندو و ارمنی و مسل...
-
جنگ
لغتنامه دهخدا
جنگ . [ ج َ ] (اِ) جدال و قتال . (برهان ). کارزار. ستیزه . نبرد. (ناظم الاطباء). ناورد. پیکار. غزوه . حرب . رزم . هیجاء، و با لفظ کردن و آوردن و پیوستن و افتادن و داشتن مستعمل میشود. (آنندراج از بهارعجم ) : ولیکن چو در جنگ خواری بودگه آشتی بردباری بو...
-
باغ
لغتنامه دهخدا
باغ . (اِ) بستان . روضه . مشترک است در عربی و فارسی و جمع آن در عربی بیغان است . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). گلستان . صاحب آنندراج گوید: از مولوی حبیب اﷲخان شنیده شد که باغ لغت عربی است و بیغان جمع آن ... در عرف هندیان به کاف فارسی خوانند و این از...
-
شاپور
لغتنامه دهخدا
شاپور. (اِخ )... ذوالاکتاف . پسر هرمز دوم (هرمزبن نرسی ). در مجمل التواریخ و القصص آمده است : «هنوز درشکم مادر بود که پدرش بفرمود تاج بر شکم مادرش نهادند، و او بمرد» (ص 34). بروایت ابن البلخی «چون پدرش کناره شد در شکم مادر بود تاج بر شکم مادرش نهادند...
-
اردشیر سوم
لغتنامه دهخدا
اردشیر سوم . [ اَ دَ / دِ رِ س ِوْ وُ ] (اِخ ) (هخامنشی ).نام و نسب : نام او اُخُس بود که تصور میکنند یونانی شده ٔ وهوک است ، وی پس از اینکه به تخت نشست ، خود را اردشیر نامید، اسم او را چنین نوشته اند: در کتیبه ٔ تخت جمشید، که از خود اوست ، ارت َ خْش...