کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغلظ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مغلظ
/moqallaz/
معنی
شدید؛ سخت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. استوار، موکد
۲. ستبر
۳. درشت کردن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغلظ
واژگان مترادف و متضاد
۱. استوار، موکد ۲. ستبر ۳. درشت کردن
-
مغلظ
فرهنگ فارسی معین
(مُ غَ لَّ) (ص .) شدید، سخت .
-
مغلظ
لغتنامه دهخدا
مغلظ. [ م ُ غ َل ْ ل َ ] (ع ص ) شدید و گران . (ناظم الاطباء).سخت . گران : یمین مغلظ؛ سوگند گران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من وکیل در محتشمی ام و اجری و مشاهره و صلت گران دارم و بر آن سوگند مغلظ داده اند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 317). به ایمان مغل...
-
مغلظ
لغتنامه دهخدا
مغلظ. [ م ُ غ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) هر آنچه درشت و ستبر می کند. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح طب ) ضد ملطف و آن دارویی است که قرار می دهد قوام رطوبت را غلیظتر از معتدل یا غلیظتر از آنچه بوده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ضد ملطف و آن دوایی است که از شأ...
-
مغلظ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moqallaz شدید؛ سخت.
-
جستوجو در متن
-
تنجد
لغتنامه دهخدا
تنجد. [ ت َ ن َج ْ ج ُ ] (ع مص ) بلند شدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سوگندان مغلظ یاد کردن . (از اقرب الموارد).
-
پیر و پیغمبر
لغتنامه دهخدا
پیر و پیغمبر. [ رُ پ َ / پ ِ غ َ ب َ ] (از اتباع ) رجوع بهر یک از دو کلمه در ردیف خود شود: سوگند به پیر و پیغمبر؛ قسم و سوگند مغلظ و بسیار. به پیر و پیغمبر سوگند خوردن ؛ سوگندان بسیار یاد کردن .
-
دوپایی
لغتنامه دهخدا
دوپایی . [ دُ ] (ص نسبی مرکب ) منسوب به دوپا. دارای دوپا. که دوپا دارد.(یادداشت مؤلف ). || (ق مرکب ) با دوپا.- دوپایی روی قرآن رفتن ؛ کنایه از سوگند مغلظ خوردن . (یادداشت مؤلف ).
-
مفجج
لغتنامه دهخدا
مفجج . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) خام و ناپخته دارنده و این ضد منضج است . (غیاث ) (آنندراج ). ضد هاشم . (از بحر الجواهر) : و طبقة اخری مبرد مقو رادع مغلظ مفجج ... (قانون بوعلی فصل رابع از مقاله ٔ اول ص 148). المفجج و هو مضاد الهاضم . (قانون ایضاً ص 149).
-
یمین خوردن
لغتنامه دهخدا
یمین خوردن . [ی َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) قسم خوردن . سوگند خوردن . سوگند یاد کردن . (یادداشت مؤلف ) : گیتی همه به ملکت او را کند شرف دولت همه به جان و سر او را خورد یمین . فرخی .نیستی آگاه به حق خدای بیهده دانی که نخوردم یمین . ناصرخسرو.- یمین...
-
فرونهادن
لغتنامه دهخدا
فرونهادن . [ ف ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) به پایین نهادن چون فرونهادن بار بر بار خود را. (یادداشت بخط مؤلف ). فروگذاشتن . گذاشتن . بزمین نهادن : از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه کز داشتنش غیبه و جوشنت بفرکند. عماره ٔ مروزی .جام هایی که بود پاکتر از مرو...
-
مؤکد
لغتنامه دهخدا
مؤکد. [ م ُ ءَک ْ ک َ ] (ع ص ) استوارشده . (منتهی الارب ). استوارکرده شده و محکم بسته شده . (ناظم الاطباء). استوار. (ناظم الاطباء) (زمخشری ). سخت . (زمخشری ). سخت گشته . استوارشده . استوار. تأکیدشده . (از یادداشت مؤلف ). تأکیدکرده شده و استوار. (...
-
محلل
لغتنامه دهخدا
محلل . [ م ُ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص ) حلال کننده سه طلاقه را به تزوج بر شوهر اول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حلال گر. شوی دوم زن پس از سه بار طلاق گفتن شوی اول او. آنکه زنی را که شویش به سه طلاق دست بازداشته است به زنی گیرد تا چون آن زن را رها کند، د...
-
یمین
لغتنامه دهخدا
یمین . [ ی َ ] (ع اِ) سوی راست ، خلاف یسار. ج ، اَیْمُن ، ایمان . جج ، ایامن ، ایامین . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دست راست از سویها. (یادداشت مؤلف ). سوی دست راست و به این معنی جمع ندارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوی دست راس...