کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مغل
/moqel[l]/
معنی
غلهدهنده؛ جایی که غلۀ فراوان از آن برداشت شود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغل
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (اِ.) استراحت و خواب .
-
مغل
لغتنامه دهخدا
مغل . [ م َ ] (اِ) به معنی خواب و استراحت باشد. (برهان )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به مغلگاه شود.
-
مغل
لغتنامه دهخدا
مغل . [ م َ ] (ع مص ) کسی را بد گفتن نزدیک کسی . (تاج المصادر بیهقی ). مغالة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغالة شود.
-
مغل
لغتنامه دهخدا
مغل . [ م َ / م َ غ َ ] (ع اِ) شیر که زن آبستن بچه را دهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شیری که زن فرزند خودرا دهد در حالی که حامله است . (از اقرب الموارد).
-
مغل
لغتنامه دهخدا
مغل . [ م َ غ َ ] (ع مص ) دردگین گردیدن شکم ستور از خوردن گیاه با خاک . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || شیر دادن زن بچه را با بارداری . || تباه شدن چشم کسی . (از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) ...
-
مغل
لغتنامه دهخدا
مغل . [ م ُ غ َل ل ] (ع ص ، اِ) تشنه . || هر آنچه از ریع زمین و یااجرت آن به دست آید. ج ، مغلات . (از اقرب الموارد).
-
مغل
لغتنامه دهخدا
مغل . [ م ُ غ ِل ل ] (ع ص ) جایی که غله ٔ فراوان حاصل آرد. (ناظم الاطباء). برومند. غله دهنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا این غایت قریب به صدهزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم از دیه های معظم ومزارع مغل و باغهای پرنعمت ... به مدعیان آن بازفرمو...
-
مغل
لغتنامه دهخدا
مغل . [ م ُ غ ُ ] (اِخ ) مردم مغلستان ومردم تاتار و ماوراءالنهر. (ناظم الاطباء). مغول . تاتار. تتر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همچو آن قوم مغل بر آسمان تیر می انداز بهر نزع جان . مولوی .مرا روی تو محراب است در شهر مسلمانان وگر جنگ مغل باشد نگردانی...
-
مغل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مغلّ] [قدیمی] moqel[l] غلهدهنده؛ جایی که غلۀ فراوان از آن برداشت شود.
-
واژههای مشابه
-
جغل مغل
لغتنامه دهخدا
جغل مغل . [ ] (اِ مرکب ) شکمبه . سیرابی . (دزی ).
-
واژههای همآوا
-
مقل
فرهنگ فارسی معین
(مُ قِ لّ) [ ع . ] (ص .) درویش ، تنگدست .
-
مقل
لغتنامه دهخدا
مقل . [ م َ ](ع مص ) به کسی نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ). بنگریستن . (المصادر زوزنی ). نگریستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نگریستن به چیزی . (غیاث ) (از اقرب الموارد). || به آب فروبردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی ...
-
مقل
لغتنامه دهخدا
مقل . [ م ُ ] (اِ) نوعی از عطر باشد که آن را از عود و عنبر و صندل و غیر آن سازند. بواسیر را نافع است . (برهان ). در مؤیداز بعضی کتب طبی نقل کرده که عطری است مرکب از چهارجزو. (فرهنگ رشیدی ). نوعی از عطریات که از عود و عنبر و صندل و جز آن سازند. (ناظم...