کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغفرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بخشش
دیکشنری فارسی به عربی
رحمة , سخاء , شفقة , عفو , کرم , مغفرة , منحة , نعمة , هدية , وفرة
-
مغفر
لغتنامه دهخدا
مغفر. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) بز کوهی با بچه .(مهذب الاسماء). بز کوهی ماده با بچه . مغفرة. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مُغفِرَة شود.
-
مغافر
لغتنامه دهخدا
مغافر. [م َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ مِغفَر و مِغفَرَة. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مغفر شود.
-
ذوعقاب
لغتنامه دهخدا
ذوعقاب . [ ع ِ ] (ع ص مرکب ) صاحب شکنجه و عقوبت : اِن ّ رَبّک لذو مغفرة و ذوعقاب الیم . (قرآن 41 / 43)؛ بتحقیق پروردگارت صاحب آمرزش و صاحب شکنجه و عقوبت دردناک است . (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 545). و رجوع به ذومغفرة شود.
-
مغفرت
لغتنامه دهخدا
مغفرت . [ م َ ف ِ رَ ] (ع اِمص )آمرزش و عفو و بخشش گناهان . (ناظم الاطباء). بخشایش سیئات کسی . آمرزش گناهان . غفران . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغفرة : چون جهاد که برای مال کرده شود... عز مغفرت می توان یافت . (کلیله و دمنه ).از نسیم مغفرت کآبی و خ...
-
خارجة
لغتنامه دهخدا
خارجة. [ رِ ج َ ] (اِخ ) ابن منصور. در تاریخ بیهق روایتی بدین مضمون از او منقول است : قال عبدان عبدالملک بن عبدالحلیم اخبرنا یحیی بن یحیی اخبرناخارجةبن منصور اخبرنا ربعی عن المعرور عن ابی ذر الغفاری انه قال قال رسول اﷲ صلی اﷲ علیه قال اﷲ عز و جل :یا ...
-
يَغُضُّونَ
فرهنگ واژگان قرآن
پايين مىآورند- آهسته می کنند (کلمه غض به معناي روي هم نهادن پلکهاي چشم است و اگر در مورد صوت به کار رود به معني آهسته کردن صداست مانند عبارت " إِنَّ ﭐلَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِندَ رَسُولِ ﭐللَّهِ أُوْلَـٰئِکَ ﭐلَّذِينَ ﭐمْتَحَنَ ﭐللَّهُ قُل...
-
مصفی
لغتنامه دهخدا
مصفی . [ م ُ ص َف ْ فا ] (ع ص ) صاف شده . صاف کرده شده . (ناظم الاطباء). مصفا. پالوده . ویژه کرده . بی غش کرده . ناب و روشن کرده شده . (آنندراج ). تصفیه شده . پاک شده . صاف شده : همه را بکوبند و بپزند و به روغن گاو چرب کنند و به انگبین مصفی بسرشند. (...
-
ذومغفرة
لغتنامه دهخدا
ذومغفرة. [ م َ ف ِ رَ ] (ع ص مرکب ) خداوند آمرزش : و ان ّ رَبّک لذو مغفرة للناس علی ظلمهم و ان رَبّک لشدید العقاب . (قرآن 13 / 7). و ترجمه ٔ آن چنین است : بدرستی که پروردگار تو هر آینه خداوند آمرزش است برای مردم بر ستم ایشان و بدرستی که پروردگار تو س...
-
مغفر
لغتنامه دهخدا
مغفر. [ م ِ ف َ ] (ع اِ) خود. (دهار) (صحاح الفرس ). خود که بر سر نهند. (مهذب الاسماء). خود آهنی که صیغه ٔ اسم آلة است ، از غفر که به معنی پوشیدن و پنهان کردن است . (غیاث ). خود و کلاه آهنین . (ناظم الاطباء). کلاه آهنی که روز جنگ پوشند. مغفرة. و با لف...
-
طه
لغتنامه دهخدا
طه . [ طاها ] (اِخ ) ابن مهنا الجبرینی الشافعی المحتد الحلبی المولد، العالم الفاضل المتقن العلامة المحقق واحدالدهر فی الفضائل . وی مفسرو محدث و بعلوم عقلی و نقلی محیط و مردی تیزخاطر و صاحب هوشی سرشار بود. در غور بمطالب بسی عمیق و مدقق بود با زهد و عف...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م ِ ] (اِخ ) ابن علی بن ثابت بن احمدبن مهدی الخطیب . مکنی به ابوبکر و معروف به خطیب بغدادی . او خطیبی حافظ و یکی از مشاهیر ائمه ٔ ادب و بسیار تصنیف و از متبرزین حفاظ است و دیوان محدثین بوی ختم شده است و او از شیوخ عصر خویش به بغداد و بصره ...