کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغضوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مغضوب
/maqzub/
معنی
ویژگی کسی یا چیزی که موردخشمقرارگرفته.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
مورد خشمقرارگرفته، غضبشده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغضوب
واژگان مترادف و متضاد
مورد خشمقرارگرفته، غضبشده
-
مغضوب
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) مورد خشم قرار گرفته .
-
مغضوب
لغتنامه دهخدا
مغضوب . [ م َ ] (ع ص ) خشم گرفته . (مهذب الاسماء). غضب کرده شده و رانده شده . (ناظم الاطباء). آنکه دیگری بر او خشمناک شده . مورد خشم واقع شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چون اسم مفعول لازم است ، در عربی باید با حرف جر «علی » متعدی شود و مغضوب علیه...
-
مغضوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] maqzub ویژگی کسی یا چیزی که موردخشمقرارگرفته.
-
واژههای مشابه
-
مَغضُوبِ
فرهنگ واژگان قرآن
مورد غضب و خشم واقع شده
-
مغضوب شدن
واژگان مترادف و متضاد
غضبشدن، مورد غضب قرار گرفتن
-
واژههای همآوا
-
مَغضُوبِ
فرهنگ واژگان قرآن
مورد غضب و خشم واقع شده
-
جستوجو در متن
-
هاروت
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) نام فرشتة مغضوب خداوند که همراه فرشتة دیگر به نام ماروت در چاه بابل سرازیر آویخته شد.
-
کمال الدین دستجردانی
لغتنامه دهخدا
کمال الدین دستجردانی . [ ک َ لُدْ دی ن ِ دَ ج ِ ] (اِخ ) وزیر بایدوخان و غازان خان بود و در اواخر سال 695 هَ . ق . مغضوب غازان واقع شد و به یاسا رسید. (از دستورالوزراء ص 313).
-
عبدالرحمان
لغتنامه دهخدا
عبدالرحمان . [ ع َ دُرْ رَ ] (اِخ ) ابن وهیب بن عبداﷲ القوصی . وی شاعری سبک و در زمره ٔ کتاب بود. وزارت المظفر یافت . سپس مغضوب و زندانی شد و به فرمان وی در حدود سال 645 هَ . ق . خفه شد. (از الاعلام زرکلی ).
-
مظفر
لغتنامه دهخدا
مظفر. [ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ )شبانکاره . از بزرگزادگان فارس بود. چون به هرات رفت در دربار سلطان حسین میرزا در سلک اعاظم اهل قلم درآمد آنگاه منصب وزارت یافت . پس از چندی مغضوب و کشته شد. رجوع به دستورالوزراء ص 399 و حبیب السیر شود.
-
خانه نشین
لغتنامه دهخدا
خانه نشین . [ ن َ / ن ِ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه در خانه نشیند. || معزول . منعزل . بیکار از شغل دولتی . بیکاراز عمل . || منزوی . عزلت گزین : هرکه چون سایه گشت خانه نشین تابش ماه و خور کجا یابد. ابن یمین .|| مغضوب .