کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغسول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مغسول
/maqsul/
معنی
غسلدادهشده؛ شستهشده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغسول
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) غسل داده شده ، پاک شده .
-
مغسول
لغتنامه دهخدا
مغسول . [ م َ ] (ع ص ) شسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شسته شده . غسل داده شده و پاک شده . (از ناظم الاطباء). غسیل . (اقرب الموارد):ثوب مغسول ؛ جامه ٔ شسته . (مهذب الاسماء) : ز دست گریه کتابت نمی توانم کردکه می نویسم و در حال می ش...
-
مغسول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] maqsul غسلدادهشده؛ شستهشده.
-
جستوجو در متن
-
زمور
لغتنامه دهخدا
زمور. [ زُ ] (اِ) اسم فارسی زفت یابس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در مخزن گفته اسم پارسی زفت یابس است و دردلک مغسول را زمورلاک نامند و مستعمل زرگران است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
دست شسته
لغتنامه دهخدا
دست شسته . [ دَ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مغسول الید.- دست شسته بخون ؛از جان گذشته . آماده ٔ جانبازی : همی تاخت چون باد تا طیسفون سپاهی همه دست شسته به خون .فردوسی .
-
طین داغستانی
لغتنامه دهخدا
طین داغستانی . [ ن ِ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از او زرد کاهی کم رنگ و قسمی مغسول و سفید و مصنوع بشکل قرصی و قسمی مایل بکبودی است و مجموع آن خوشبو خصوصاً مغسول سفید او و از داغستان حوالی شیروان آرند. در جمیع افعال بهتر و قویتر از گل مختوم و ...
-
حجر ارمنی
لغتنامه دهخدا
حجر ارمنی . [ ح َ ج َ رِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است نزدیک سنگ لاجورد، لکن لاجورد صافی تر و رنگین تر است و این نرم تر است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ابن البیطار گوید: قال ابن سینا، هو حجر یکون فیه ادنی لازوردیة و لیس فی لون اللازورد و لا ...
-
گل قبرسی
لغتنامه دهخدا
گل قبرسی . [ گ ِ ل ِ ق ِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گلی است که از جزیره ٔ قبرس که یکی از جزایر یونان است آورند وآن سرخ میباشد و چون بر دست بمالند سرخی آن در دست بماند و چون بشکنند درون آن رگهای زرد باشد و آن قائم مقام گل مختوم است و بعربی طین قبرسی...
-
کتابت کردن
لغتنامه دهخدا
کتابت کردن . [ ک ِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب )نبشتن . کتاب نوشتن با قلم . (ناظم الاطباء). نوشتن . نگاشتن . تحریر کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : ز دست گریه کتابت نمی توانم کردکه می نویسم و در حال می شود مغسول . سعدی .تا نوبت وراثت به یعرب بن قحطان رسید اول ...
-
غسیل
لغتنامه دهخدا
غسیل . [ غ َ ] (ع ص ) شسته . مذکر و مؤنث در وی یکسان است . ج ، غَسلی ̍، غُسَلاء، غُسالی ̍. یقال : هم غسلی و غسلاء، و هن غسالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شسته شده . مغسول . مغسولة. (اقرب الموارد). غسل داده شده . غَسل شده . رجوع به غُسل و غَسل شود. ...
-
شستکه
لغتنامه دهخدا
شستکه . [ ش ُ ت َ ک َ / ک ِ ] (معرب ، اِ) دستمال .سارق . مندیل . دستار. کیس و کیسه . ج ، شستکات ، شساتک .(یادداشت مؤلف ). مأخوذ از شسته و مغسول فارسی ، و نوعی لباس بوده آتش آن را نمی سوزانده : و اخرج عن شستکه دواء. (عیون الانباء) (از الجماهر ص 201)...
-
خبث الرصاص
لغتنامه دهخدا
خبث الرصاص . [ خ َ ب َ ثُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) خاک ار زیر گداخته . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ثفل قلمی است بغایت قابض و مغسول او جهت التیام جراحت چشم و تقویت باصره و منع ریخت مواد مؤثر است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن )... و طبیعت آن سرد و خشک بود جهت ریش ...
-
خبث الذهب
لغتنامه دهخدا
خبث الذهب . [ خ َ ب َ ثُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) چیزی است چون کفکی که گاه ذوبان زر بر سر آید. (یادداشت بخط مؤلف ). غشی که در طلاست . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (تاج العروس )(از لسان العرب ) (از البستان ). ثفل طلا است لطیف تر ا...
-
خبث الفضة
لغتنامه دهخدا
خبث الفضة. [ خ َ ب َ ثُل ْ ف ِض ْ ض َ ] (ع اِ مرکب ) چیزی باشد مانند کف که بر روی سیم گداخته ایستد : مالیدن سیماب کشته و خبث الفضه . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ثفل نقره بود و بهترین آن بود که سبز رنگ و تنگ بود و قابض بود بغایت و در وی جذب و تخفیف بود ...