کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغز پیشاپسین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تیره مغز
لغتنامه دهخدا
تیره مغز. [ رَ / رِ م َ ] (ص مرکب )تیره باطن . سیاه درون . تیره و سیاه نهاد : بدین هندسه ز آهن تیره مغزبرافروخت شاه آن نمودار نغز. نظامی (از آنندراج ).|| احمق و کودن . (ناظم الاطباء). رجوع به تیره شود.
-
تنک مغز
لغتنامه دهخدا
تنک مغز. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ م َ ] (ص مرکب ) سبک مغز. (آنندراج ). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
خشک مغز
لغتنامه دهخدا
خشک مغز. [ خ ُ م َ ] (ص مرکب ) خشک سر که دیوانه وش و تندخوی باشد. (از برهان قاطع). دیوانه و سودائی مزاج و کله خشک . (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ) : قمری درویش حال بود ز غم خشک مغزنسرین کان دید کرد لخلخه ٔ رایگان . خاقانی (دیوان چ سجادی...
-
خوش مغز
لغتنامه دهخدا
خوش مغز.[ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (ص مرکب ) آنکه مغز خوب دارد. آنکه باطن خوش دارد. مقابل خوش ظاهر. مقابل خوب پوست .
-
خیره مغز
لغتنامه دهخدا
خیره مغز. [ رَ / رِ م َ ] (ص مرکب ) سبکسر. گیج . خرفت : ز آنکه مرا رنج و خستگی ره قنوج کوفته کرده ست و خیره مغز و سبکسار.فرخی .
-
خشک مغز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xaškdemāqz فاقد توانایی دریافت افکار جدید؛ قشری.۲. یاوهگو.
-
پاک مغز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākmaqz ۱. پاکرای؛ پاکاندیشه؛ پاکیزهمغز.۲. زیرک؛ هوشیار.
-
پاکیزه مغز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākizemaqz = پاکمغز
-
حرام مغز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (زیستشناسی) harāmmaqz = نخاع
-
شوریده مغز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] šuridemaqz شوریدهدماغ؛ سودایی؛ مالیخولیایی؛ دیوانه.
-
تاریک مغز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tārikmaqz کمخرد.
-
سبک مغز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] sabokmaqz سبکسر؛ سفیه؛ ابله؛ سبکعقل؛ کمخرد: ◻︎ سبکمغزان به شور آیند از هر حرف بیمغزی / به فریاد آورد اندکنسیمی نیستانی را (صائب: لغتنامه: سبکمغز).
-
amygdaloid body, amygdala, corpus amygdaloideum
بادامک مغز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] ساختاری بادامیشکل در دستگاه کنارهای مغز که مرکز ترس است متـ . بادامک 1
-
مغز مداد
دیکشنری فارسی به عربی
رصاص اسود
-
مغز استخوان
دیکشنری فارسی به عربی
نخاع