کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغزل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مغزل
/ma(e)qzal/
معنی
دوک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغزل
لغتنامه دهخدا
مغزل . [ م َ زَ ] (ع اِمص ) با زنان سخن گویی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخن گویی با زنان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مغزل
لغتنامه دهخدا
مغزل . [ م ِ / م َ / م ُ زَ ] (ع اِ) دوک .ج ، مغازل . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از غیاث ) (از آنندراج ). آنچه بدان ریسند. دکلان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مغزل
لغتنامه دهخدا
مغزل . [ م ِ زَ ] (ع اِ) عمود نورج . ج ، مغازل . (ناظم الاطباء). و رجوع به مغازل شود.
-
مغزل
لغتنامه دهخدا
مغزل . [ م ُ زِ ] (ع ص ) آهو بابچه . (مهذب الاسماء): ظبیة مغزل ؛ آهو ماده ٔ باغزال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
مغزل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مغازل] [قدیمی] ma(e)qzal دوک.
-
جستوجو در متن
-
مردن
لغتنامه دهخدا
مردن . [ م ِ دَ ] (ع اِ) دوک . (منتهی الارب ). مغزل . (متن اللغة). دوک ریسندگی . ج ، مردان .
-
کوتالان
لغتنامه دهخدا
کوتالان . (اِ) دوک . (ازاشتینگاس ). دوک و مغزل . (ناظم الاطباء). || کشتارگاه . (از اشتینگاس ). قصابخانه . (ناظم الاطباء). || (ص مرکب ، اِ مرکب ) فرمانروای قلعه . (از اشتینگاس ). کوتوال و حاکم قلعه . (ناظم الاطباء).
-
مغازل
لغتنامه دهخدا
مغازل . [ م َ زِ ] (ع اِ) ج ِ مغزل [ م َ زَ / م ِزَ / م ُ زَ ] . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغزل شود. || لکلک . (دزی ج 1 ص 6). و رجوع به همین کلمه شود. || کنده های خرمن کوب .(منتهی الارب ). عمودهای نورج . (ناظم الاطباء). عمودهای نورج که ب...
-
ذیالة
لغتنامه دهخدا
ذیالة. [ ذَ ل َ ] (اِخ ) خلاتی باشد از خلاة حرة میان نخل و خیبر، بنو ثعلبة را : الا ان سلمی مغزل بذیالةخدول تراعی شادناً غیر توأم متی تستتره من منام تمامه لترضعه تبغم الیه و یبغم هی الام ذات الوداو یستزیدهامن الود والرئمان بالانف و الفم .
-
اعری
لغتنامه دهخدا
اعری . [ اَ را ] (ع ن تف ) برهنه تر. (ناظم الاطباء). برهنه تر. لوت تر. (یادداشت بخط مؤلف ).- امثال : اعری من اصبع . اعری من الاین . اعری من الحجر الاسود . اعری من الرایحة. اعری من حیة .اعری من مغزل . (از یادداشت های مؤلف ).
-
فلکی
لغتنامه دهخدا
فلکی . [ف َ ل َ ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به فلک . (از اقرب الموارد). آسمانی . سماوی . (یادداشت مؤلف ) : این بوی سای ، این فلکی هاون میسایدم به دسته ٔ آزارش . ناصرخسرو. || به کنایت ، بلند و مهم و ارزنده . بلند همچون آسمان . عالی : مأمون گویند همتی ف...
-
دوک
لغتنامه دهخدا
دوک . (اِ) آهن دراز که در چرخه ٔ ریسمان باشد. (غیاث ). آلتی که بدان ریسمان ریسند. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (برهان ). دراره . مِغزَل . مُغزَل . (منتهی الارب ). مَغزَل . (منتهی الارب ) (السامی فی الاسامی )(دهار). آلت آهنین که زنان بدان ...
-
دستک
لغتنامه دهخدا
دستک . [دَ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر دست . دست کوچک : چون گسی کردمت بدستک خویش گنه خویش بر تو افکندم . رودکی .|| زدن دستها به هم . (ناظم الاطباء). رجوع به دستک زدن شود.- دستک دمبک ، دستک و دمبک ، دستک دنبک ، دستک و دنبک ؛ اشکال و ایراد و مانع و سد در راه ...
-
ادرار
لغتنامه دهخدا
ادرار. [ اِ ] (ع مص ) گردانیدن تیر بر ناخن . || بسیارشیر شدن .- ادرار ناقه ؛بسیار شیر دادن آن . || ادرار مغزل ؛ سخت برگردانیدن دوک را. || ادرار شیئی ؛ حرکت دادن آن . || ادرار ریح سحاب را؛ بباریدن داشتن . دوشیدن باد ابر را. بیرون آوردن باد باران از ا...