کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغربی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مغربی
/maqrebi/
معنی
۱. مربوط به مغرب: باد مغربی.
۲. قرارگرفته در غرب.
۳. از مردم مغربزمین (به ویژه اروپا و امریکا).
۴. مربوط به کشور مغرب (= مراکش): زر مغربی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغربی
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به مغرب . 2 - (ا.) نوعی زر.
-
مغربی
لغتنامه دهخدا
مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) (مولانا...) محمدبن عزالدین بن عادل بن یوسف تبریزی ملقب به «شیرین » از شاعران متصوفه ٔ ایران در قرن هشتم هجری است . سال ولادتش به تحقیق معلوم نیست ، اما سال وفات وی را به سال 809 نوشته اند. مولد او را روستای «امند» از بلوک «ر...
-
مغربی
لغتنامه دهخدا
مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعید. رجوع به حسین مغربی شود.
-
مغربی
لغتنامه دهخدا
مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) ابوالقاسم حسین بن علی بن حسین . رجوع به حسین مغربی و قاموس الاعلام ترکی شود.
-
مغربی
لغتنامه دهخدا
مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) ابوعثمان سعیدبن سلام از مشایخ قرن چهارم هجری است . حمداﷲ مستوفی آرد: وفاتش به بغداد در سنه ٔ ثلاث و سعین و ثلاثمائه به زمان طائع. از سخنان اوست : تقوی بر حد تقصیر ایستادن است و از حد فراتر نشدن و صحبت درویشان بر صحبت توانگرا...
-
مغربی
لغتنامه دهخدا
مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) سمؤل بن ابی البقا یحیی بن عباس ملقب به مؤیدالدین ابوالنصر الطبیب به سال 570 هَ . ق . در مراغه درگذشت . او راست : اعجازالمهندسین . رسالة ابن خدود فی المسائل الحسابیة. الجبر و المقابلة. الکافی فی حساب الدرهم و الدینار. کتاب ...
-
مغربی
لغتنامه دهخدا
مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) شیخ ابوالحسن اقطعاز مشایخ قرن سوم است . حمداﷲ مستوفی آرد: وفاتش در سنه ٔ ثلاثمائه به زمان مقتدر. از سخنان اوست : کسی به جایی شریف نرسد مگر بر موافقت قرار گرفتن و ادب بجای آوردن و فریضه ها گزاردن و با نیک مردم صحبت کردن . ورج...
-
مغربی
لغتنامه دهخدا
مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) عبداﷲبن المظفربن عبداﷲبن محمد الباهلی . رجوع به ابوالحکم مغربی شود.
-
مغربی
لغتنامه دهخدا
مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) عیسی بن محمدبن محمدبن احمد المغربی الجعفری الثعالبی الهاشمی . در عصر خویش از فقهای بزرگ مغرب بود. در زواوه (ناحیه ای در مغرب ) ولادت و نشأت یافت و به مدینه رفت و در مکه مجاورت اختیار کرد و همانجا درگذشت . او راست : مقالید ا...
-
مغربی
لغتنامه دهخدا
مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) محمدبن جعفربن محمدبن علی مغربی مکنی به ابوالفرج وزیر کاتب (متوفی به سال 478 هَ . ق .). المستنصر باﷲ فاطمی به سال 450 وی را به وزارت خود برگماشت و او دو سال و چندماهی در این سمت باقی بود و سپس معزول گردید. در دولت فاطمیان مصر...
-
مغربی
لغتنامه دهخدا
مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) محمدبن عمربن محمدبن احمدبن عزم مغربی ملقب به شمس الدین (متوفی به سال 891 هَ . ق .). مورخی از اهل تونس بود. در مکه مجاورت اختیار کرد و همانجا درگذشت . او راست : «دستور الاعلام بمعارف الاعلام » که کتاب مختصر و مفیدی است در ترا...
-
مغربی
لغتنامه دهخدا
مغربی . [ م َ رِ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن سلیمان سوسی رودانی مغربی (1037-1094 هَ . ق .). از فقهای مالکی و محدث بود که در حکمت و ریاضیات نیز دست داشت . در تارودنت (در سوس اقصی ) ولادت یافت و در مغرب دانش اندوخت سپس به شرق سفر کرد و سالها در مکه و مدینه ...
-
مغربی
لغتنامه دهخدا
مغربی . [ م َ رِ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به مغرب . (ناظم الاطباء). مربوط به سمت فرورفتن خورشید : هر شب قبای مشرقی صبح را فلک نور از کلاه مغربی او برد به وام . خاقانی .مغربی را مشرقی کرده خدای کرده مغرب را چو مشرق نورزای . مولوی . || منسوب به افریقا و م...
-
مغربی
لغتنامه دهخدا
مغربی .[ م َ رِ ] (اِخ ) رجوع به علی مغربی ابن حسین شود.
-
مغربی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به مغرب) [عربی. فارسی] maqrebi ۱. مربوط به مغرب: باد مغربی.۲. قرارگرفته در غرب.۳. از مردم مغربزمین (به ویژه اروپا و امریکا).۴. مربوط به کشور مغرب (= مراکش): زر مغربی.