کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مغانه
/moqāne/
معنی
بهروش مغان؛ مانند مغان.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مغانه
لغتنامه دهخدا
مغانه . [ م ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) طرز و روش و قاعده و قانون وآداب آتش پرستان را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). منسوب به مغان . مربوط به مغان : مؤمنی و می خوری بجز توندیدم در جسد مؤمنانه جان مغانه . ناصرخسرو.گر من ز می مغانه مستم هستم ...
-
مغانه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] moqāne بهروش مغان؛ مانند مغان.
-
جستوجو در متن
-
خمارخانه
لغتنامه دهخدا
خمارخانه . [ خ َم ْ ما ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب )میخانه . میکده . خرابات . (ناظم الاطباء) : مرا غم تو به خمارخانه بازآوردز راه کعبه به کوی مغانه بازآورد.خاقانی .
-
مؤمنانه
لغتنامه دهخدا
مؤمنانه . [ م ُءْ م ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) از روی ایمان و همچون مؤمن به خدا و رسول (ص ). (از یادداشت مؤلف ). مانند مؤمن و از روی تدین و دینداری . (ناظم الاطباء). || منسوب به مؤمن . متعلق به مؤمن . آنچه به مؤمن متعلق و مربوط است : مؤ...
-
مغانی
لغتنامه دهخدا
مغانی . [ م ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مغان که جمع مغ باشد. (ناظم الاطباء) : خروش مغانی برآورد زارفراوان ببارید خون بر کنار. فردوسی .مغنی ره باستانی بزن مغانه نوای مغانی بزن . نظامی .و رجوع به مغ و مغان شود.
-
خدمت آموخته
لغتنامه دهخدا
خدمت آموخته . [ خ ِ م َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کارآمد. مجرب در مراسم بندگی و طاعت . مؤدب به آداب و شرایط بندگی . آنکه آداب آموخته . آشنا بره و رسم بندگی و خدمت : درآمد مغ خدمت آموخته مغانه چو آتش برافروخته .نظامی .
-
خانگی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به خانه) xānegi ۱. مربوط به خانه: لوازم خانگی.۲. ویژگی حیوانی که در خانه تربیت شده است: کبوتر خانگی، مرغ خانگی.۳. تهیهشده در خانه: نان خانگی، ◻︎ شراب خانگیام بس، می مغانه بیار / حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع (حافظ: ۵۹۰).
-
کرانه گرفتن
لغتنامه دهخدا
کرانه گرفتن . [ ک َ ن َ / ن ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اعتزال جستن . عزلت گزیدن . (یادداشت مؤلف ). کرانه کردن . کرانه جستن : چون دشمنان کرانه گرفتی ز دوستان تا قول دوستان من اندر تو گشت راست . فرخی .زین جفته خوری کرانه گیردبا جفت خود آشیانه گیرد. نظا...
-
کاسه گری
لغتنامه دهخدا
کاسه گری . [ س َ / س ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کاسه گر. ساختن کاسه و طبق . قداحه . (منتهی الارب ).- فوت کاسه گری ؛ کنایه از وارد بودن به دقایق یک عمل . آگاهی از پیچ و خم یک کار و نکات باریکتر از موی آن داشتن . || سرودن و نواختن کاسه گر (نوایی ا...
-
موقان
لغتنامه دهخدا
موقان . (اِخ ) مغان . (ناظم الاطباء). شهری است [به آذربادگان ] و مر او را ناحیتی است بر کران دریانهاده و اندر ناحیت موقان دو شهرک دیگر است که هم به موقان بازخوانند و از وی رودینه خیزد و دانکوهای خوردنی و جوال و پلاس بسیار خیزد. (حدود العالم ). ولایتی...
-
رکن الدین
لغتنامه دهخدا
رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) خواجه رکن الدین عمیدالملک وزیر شاه شیخ ابواسحاق و پسر قاضی شمس الدین محمود صائنی وزیر است . عبید زاکانی از ستایشگران او بود و از جمله چکامه ای به مطلع زیر درباره ٔ وی دارد:خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک که بنده نام د...
-
آنه
لغتنامه دهخدا
آنه . [ ن َ / ن ِ ] (پسوند) َانه . چون در آخر اسماء ملحق شود دلالت کند بر یکی از معانی ذیل : مانند.مثل . چون . بطور. بگونه ٔ. لائق . درخور. سزاوار. متعلق به . مال . منسوب به . در حال . در وقت . بصفت . هر یک :مستانه : اندرین بود که از مستی و از غایت ش...
-
زنار بستن
لغتنامه دهخدا
زنار بستن . [ زُن ْ نا ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن زنار بر کمر. (از فرهنگ فارسی معین ). معروف . (آنندراج ). زنار پوشیدن : وآنکه زنار برنمی بنددهمچو من روز و شب به تیمارند. ناصرخسرو.... بوذاسپ در ایام [ طهمورث ] بیرون آمد و دین صابیان آورد و این دین پذی...
-
مغان
لغتنامه دهخدا
مغان . [ م ُ ] (اِ) ج ِ مغ. رجوع به مغ شود. || مغان در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلق داشت . آنگاه که آیین زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد مغان پیشوایان دیانت جدید شدند. در کتاب اوستا نام ...