کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مغار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مغار
/maqār/
معنی
= غار١
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
cave, chisel, gouge
-
جستوجوی دقیق
-
مغار
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِ.) مغاره ، غار، شکاف وسیع و عمیق در کوه .
-
مغار
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (اِ.) نوعی ابزار که از آن در منبت و کنده کاری روی چوب استفاده می کنند.
-
مغار
لغتنامه دهخدا
مغار. [ م َ / م ُ ] (ع اِ) (از «غ ور») غار. مَغارَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کهف . سوراخ در کوه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || غالباً جایی را گویند که آهوان در آن جای گیرند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خواب جای آهو. (...
-
مغار
لغتنامه دهخدا
مغار. [ م َ غارر ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُغارّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
مغار
لغتنامه دهخدا
مغار. [ م ُ ] (ع ص ، اِ) (از «غ ور») رشته ٔ محکم تافته . (مهذب الاسماء). رسن تافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریسمان تافته . (ناظم الاطباء).
-
مغار
لغتنامه دهخدا
مغار. [ م ُ ] (ع مص ) (از «غ ور») تاخت و تاراج کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
مغار
لغتنامه دهخدا
مغار. [ م ُ غار ر ] (ع ص ) (از «غ رر») ناقه ٔ کم شیر. ج ، مَغارّ. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || کف بخیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). المغار الکف ؛ بخیل . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). رجل مغارالکف ؛ مرد ...
-
مغار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مغاور و مغارات] ‹مغاره› [قدیمی] maqār = غار١
-
واژههای مشابه
-
داش بلاغ مغار
لغتنامه دهخدا
داش بلاغ مغار. [ ب ُ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ورگهان بخش هوراندشهرستان اهر. واقع در 27هزارگزی جنوب هوراند و 10/5هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی و معتدل و دارای 52 تن سکنه است . آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات وحبوبات و انگور، شغل اهالی آن زرا...
-
واژههای همآوا
-
مقعر
واژگان مترادف و متضاد
۱. فرورفته، کاو، گود ≠ محدب ۲. عمقدار، عمیق
-
مقعر
فرهنگ واژههای سره
کاو
-
مقعر
فرهنگ فارسی معین
(مُ قَ عَّ) [ ع . ] (اِمف .) گود، فرو رفته .
-
مقعر
لغتنامه دهخدا
مقعر. [ م ُ ق َع ْ ع َ ] (ع ص ) قدح مقعر؛ کاسه ٔ مغاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قعب مقعر؛ کاسه ٔ گود. (از اقرب الموارد). || جای عمیق و جای مغاک . (غیاث ) (آنندراج ). مغاک دار و عمیق و عمق دار. (ناظم الاطباء). گود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :...