کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معید
/mo'id/
معنی
۱. حاذق؛ باتجربه در امور.
۲. کسی که کاری را تکرار کند.
۳. آنکه درس را برای شاگردان تکرار کند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معید
فرهنگ نامها
(تلفظ: moeid) (عربی) از نام و صفات خداوند ؛ (در قدیم) آن که در مدرسههای قدیم بعد از استاد درس را برای شاگردان دوباره شرح میداده و یا در غیاب استاد جلسهی درس را اداره میکرده است .
-
معید
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - آن که کاری را تکرار کند. 2 - معملی که درسی را برای شاگردانش اعادهکند، مقرر، دانشیار.
-
معید
لغتنامه دهخدا
معید. [ م ُ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ قبل (معنی سوم ) شود.
-
معید
لغتنامه دهخدا
معید. [ م ُ ] (ع ص ) اعاده کنند و دوبارکننده . (ناظم الاطباء). اعاده کننده و باربارکننده ٔ کاری . (غیاث ) (آنندراج ). بازگشت دهنده . برگرداننده . بازگرداننده . تکرارکننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سوزنی «العود احمد» مدح شه را شو معیدعید شاه خسر...
-
معید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'id ۱. حاذق؛ باتجربه در امور.۲. کسی که کاری را تکرار کند.۳. آنکه درس را برای شاگردان تکرار کند.
-
واژههای همآوا
-
ماید
لغتنامه دهخدا
ماید. [ ی ِ ] (اِخ ) مائد. کوهی است . (منتهی الارب ). کوهی است در یمن . (از معجم البلدان ).
-
مئید
لغتنامه دهخدا
مئید. [ م َ ] (ع ص ) نازک و نازپرورده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نرم و لطیف . (از اقرب الموارد).
-
مآید
لغتنامه دهخدا
مآید. [ م َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ مُؤیِد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مؤید شود.
-
جستوجو در متن
-
دانشیار
واژگان مترادف و متضاد
کمکاستاد، معید
-
معیدرضا
فرهنگ نامها
(تلفظ: moeid rezā) (عربی) از اسامی مرکب ، ← معید و رضا .
-
وابصة
لغتنامه دهخدا
وابصة. [ ب ِ ص َ ] (اِخ ) ابن معید. صحابی است . (منتهی الارب ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) افندی (معید...). رجوع به دامادزاده و مفتی زاده شود.
-
میمون فال
لغتنامه دهخدا
میمون فال . [ م َ مو / م ِ مو ] (ص مرکب ) خوش شگون . خوش آغال . نیک فرخنده : سوزنی العود احمد مدح شه را شو معیدعید شاه خسروان مسعود و میمون فال باد.سوزنی .