کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معهود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معهود
/ma'hud/
معنی
۱. مورد عهد واقعشده.
۲. معروف؛ دیده و شناختهشده.
۳. [قدیمی] قدیمی؛ کهنه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معهود
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - عهد کرده شده . 2 - شناخته شده ، معروف .
-
معهود
لغتنامه دهخدا
معهود. [ م َ ] (ع ص ) پیمان کرده شده . (غیاث ). هرچیز پیمان کرده شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیده و شناخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هرچیز که پیشتر آن را شناخته و دیده باشند. (ناظم الاطباء). معروف .(اقرب الموارد). مرسوم . معمول . مت...
-
معهود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ma'hud ۱. مورد عهد واقعشده.۲. معروف؛ دیده و شناختهشده.۳. [قدیمی] قدیمی؛ کهنه.
-
واژههای همآوا
-
ماهود
واژهنامه آزاد
خوشرو - زیبا - مثل ماه
-
جستوجو در متن
-
کذایی
واژهنامه آزاد
معهود
-
نامالوف
واژگان مترادف و متضاد
ناآشنا، نامانوس، نامعهود ≠ مالوف، معهود
-
نامعهود
واژگان مترادف و متضاد
بیسابقه، شاذ، نامانوس، نامالوف ≠ مالوف، معهود
-
معهودة
لغتنامه دهخدا
معهودة. [ م َدَ ] (ع ص ) مؤنث معهود. رجوع به معهود شود. || ارض معهودة؛ زمین باران رسیده . (از اقرب الموارد). زمین باران نخستین رسیده . (از ناظم الاطباء).
-
کذایی
لغتنامه دهخدا
کذایی . [ ک َ ] (ص نسبی ) کذائی . معهود. آنچنانی : با آن اخلاق کذایی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کذا شود.
-
افشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] 'afše گندم نیمکوفته؛ بلغور: ◻︎ گندم افشهای که معهود است / که بُوَد بیشتر رهاوردم (رضیالدین نیشابوری: لغتنامه: افشه).
-
تامبر
لغتنامه دهخدا
تامبر. [ ] (اِ) در هندی نام غیرمعهود «برش » برج الف که نام معهود آن همان برش است . رجوع به ماللهند بیرونی ص 108 شود.
-
پیش خر کردن
لغتنامه دهخدا
پیش خرکردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خریدن پیش از موعد. ابتیاع کردن قبل از فرارسیدن هنگام معهود آن .
-
پیشکی دادن
لغتنامه دهخدا
پیشکی دادن . [ ش َ دَ ] (مص مرکب ) دادن قبل از زمان معهود. جلو دادن . پیش از فرارسیدن موعد مقرر دادن .