کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معنی اصلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اصلی
مترادف و متضاد
۱. حقیقی، واقعی
۲. اساسی، عمده، مهم، ≠ غیرواقعی، مجازی،
۳. فرعی
برابر فارسی
آغازین، هسته ای، بنیادین
دیکشنری
arch, arch-, basic, broad, capital, cardinal, central, chief, elemental, essential, focal, original, grand, head, home, inherent, intrinsic, key, leading, main, master, mother, parental, pirmary, predominant, premier, primal, prime, primitive, primordial, principal, pristine, radical, seminal, staple, ultimate, vital
-
جستوجوی دقیق
-
اصلی
واژگان مترادف و متضاد
۱. حقیقی، واقعی ۲. اساسی، عمده، مهم، ≠ غیرواقعی، مجازی، ۳. فرعی
-
اصلی
فرهنگ واژههای سره
آغازین، هسته ای، بنیادین
-
اصلی
لغتنامه دهخدا
اصلی . [ اَ ] (اِخ ) از شاعران و خطاطان ایران بود که در مشهد میزیست و خط نستعلیق را خوب می نوشت . صاحب آتشکده این بیت را از وی آورده است :چو بطفلیش بدیدم بسپردم اهل دین راکه شود بلای جانها بشما سپردم این را.رجوع به قاموس الاعلام ج 2 و آتشکده ص 86 شود...
-
اصلی
لغتنامه دهخدا
اصلی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به اصل . رجوع به اصل شود. || خلاف فرعی . (قطرالمحیط). مقابل فرعی . || بنیادی . (لغات فرهنگستان ). بنلادی . اساسی . (ناظم الاطباء). || در نزد صرفیان ، خلاف حرف زاید. (از قطر المحیط).- حروف اصلی (اصلیة) ؛ حروفی که در صرف ک...
-
اصلی
دیکشنری فارسی به عربی
اصلي , اصيل , انتخابات , اولي , جوهري , رييس , رييسي , ساکن اصلي , ضروري , عضوي , فطري , قوس , کاردينال
-
واژههای مشابه
-
اصلي
دیکشنری عربی به فارسی
بومي , طبيعي , ذاتي , مکنون , فطري , اصلي , بکر , بديع , منبع , سرچشمه
-
گهرخانه ٔ اصلی
لغتنامه دهخدا
گهرخانه ٔ اصلی . [ گ ُ هََ ن َ / ن ِ ی ِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از جوار و قرب حق سبحانه و تعالی است . (از آنندراج ) (از برهان قاطع) : تن به گهرخانه ٔ اصلی شتافت دیده چنان شد که خیالش نیافت .نظامی .
-
کور اصلی
لغتنامه دهخدا
کور اصلی . [ رِ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کور مادرزاد. (کلیات شمس چ بدیعالزمان فروزانفر ضمیمه ٔ ج 7 ص 405) : هرکه او منکر شود خورشید راکور اصلی را نباشد چاره ای .مولوی (کلیات شمس ).
-
capital satellite
ماهوارۀ اصلی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] نوعی ماهوارۀ بسیار باارزش و گرانقیمت
-
plain text 1, clear text 2
متن اصلی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، رمزشناسی] سندی متنی بدون قالببندی
-
main locomotive
لوکوموتیو اصلی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] لوکوموتیوی که هدایت قطارهای دارای بیش از یک لوکوموتیو را بر عهده دارد
-
lead 3, lead role
نقش اصلی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] نقش اصلی در نمایش تلویزیونی یا فیلم
-
master, original, master negative
نسخۀ اصلی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] نسخهای که از روی آن نسخههای پخش بعدی تهیه میشود
-
principal point, principal points of a lens
نقطۀ اصلی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] محل برخورد صفحۀ اصلی با محور نوری