کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معنون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معنون
/mo'anvan/
معنی
۱. دارای دیباچه و مقدمه.
۲. شخص دارای عنوان و مقام.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معنون
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ وَ) [ ع . ] (اِمف .)1 - عنوان کرده شده ،ابتدا شده . 2 - کتاب یا رسالة دارای مقدمه . 3 - شخصی دارای حیثیت و نام و نشان .
-
معنون
لغتنامه دهخدا
معنون . [ م َ ] (ع ص ) دیوانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ناتوان . || افسون شده و جادوشده و به افسون نامرد شده . || آنکه قاضی بر وی حکم به نامردی کند. || محبوس در حظیره . (ناظم الاطباء).
-
معنون
لغتنامه دهخدا
معنون . [ م ُ ع َن ْ وَ ] (ع ص ) عنوان کرده شده یعنی دیباچه کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). کتاب دیباچه نوشته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || عنوان کرده شده . || دارای عنوان . (ناظم الاطباء). شخصی دارای عنوان و مقام : مرد معنونی است .
-
معنون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'anvan ۱. دارای دیباچه و مقدمه.۲. شخص دارای عنوان و مقام.
-
واژههای مشابه
-
معنون شدن
لغتنامه دهخدا
معنون شدن . [ م ُع َن ْ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دارای عنوان شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معنون گشتن شود.
-
معنون گشتن
لغتنامه دهخدا
معنون گشتن . [ م ُ ع َن ْ وَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دارای عنوان شدن . آغاز گردیدن : یمین الدوله محمودبن سبکتکین پادشاهی بود که جراید جهانداری به مکارم ومفاخر او معنون گشتی . (لباب الالباب چ نفیسی ص 24).
-
واژههای همآوا
-
مانون
لغتنامه دهخدا
مانون . (اِ) نام نان خورشی است و آن ماهی خرد است که در خمی از آب کنند و نمک بسیار در آن آمیزند تا مهرا شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
نامدار
واژگان مترادف و متضاد
اسمی، بنام، سرشناس، شهره، شهیر، مشهور، معروف، معنون، نامآور، نامور ≠ گمنام
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نعمةاﷲبن علی بن احمدبن محمدبن خاتون العاملی العیناثی . او صاحب حواشی و قیودی بسیار و مؤلفاتی است ازجمله : کتاب مقتل الحسین علیه السلام . و صاحب روضات گوید: در کتاب الامل ، معنون بشیخ احمدبن خاتون العاملی العیناثی همین احم...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن نظام ابی جشم بن عمروبن مالک بن جشم بن حاشدبن جشم بن حزان (عمران )بن نوف بن همدان الهمدانی . از بزرگان عرب صدراسلام . وی زمان پیغمبر(ص ) را دریافته . ابن حجر بنقل از ابن الکلبی گوید که او پدر اعشی همدان است ولی در آن قسمت از د...
-
شبهه
لغتنامه دهخدا
شبهه . [ ش ُ هََ / هَِ ] (ع اِمص ، اِ) پوشیدگی کار و مانند آن و امری که در آن حکم به صواب و خطا نکنند. (منتهی الارب ). گفته شده است که شبهة اسم است از اشتباه و آن در اموری است که جواز و حرمت و صحت و فساد و حق و باطل اشتباه شده باشد. ج ، شُبَه ْ و شُب...
-
راجی کرمانی
لغتنامه دهخدا
راجی کرمانی . [ ی ِ ک ِ ] (اِخ ) نامش بمانی و اصلش از زردشتیان ایران و ساکن کرمان بود. بواسطه ٔ سعادت فطری ذوق اسلام یافت و بخدمت علما و عرفای کرمان شتافت بمانعلی نامش دادند و دیده ٔ حالش را بنور ولایت شاه اولیا گشادند طبعش موزون و شایق بمداحی ولی حض...