کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معمی
/mo'ammā/
معنی
= معما
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معمی
لغتنامه دهخدا
معمی . [ م ُ ع َم ْ ما ] (ع ص ، اِ) آن بیت که پوشیده بود معنی آن . (مهذب الاسماء). سخن پوشیده در شعر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نثر و یا نظمی که معنی آن پوشیده باشد. معما. (ناظم الاطباء). ج ، معمیات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مع...
-
معمی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: معمّی] [قدیمی] mo'ammā = معما
-
واژههای همآوا
-
مامی
لغتنامه دهخدا
مامی . (اِ) والده . مادر.ماما. ام : چنانکه مادر را مامی گویند مرا ولد و هرکه را به نام نغز گویند. (معارف بهأولد، چ فروزانفر چ چاپخانه ٔ دولتی ص 45).
-
جستوجو در متن
-
معمیات
لغتنامه دهخدا
معمیات . [ م ُع َم ْ م َ ] (ع اِ) ج ِ مُعَمی ّ̍. رجوع به معمی شود.
-
معما
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ مّ) [ ع . معمی ] (اِمف .) 1 - پوشیده . 2 - کلامی که با رمز و اشاره بر مطلبی دلالت کند.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن علی . او راست :رساله ای در استخراج مصحّف و معمّی . (ابن الندیم ).
-
مشعوذی
لغتنامه دهخدا
مشعوذی . [م ُ ش َع ْ وِ ] (حامص ) افسونگری . سامری : بدان درجه که ابلیس با کمال مشعوذی و استادی در معمی مکر زنان سررشته ٔ کیاست گم کند. (سندبادنامه ص 100).
-
معامی
لغتنامه دهخدا
معامی . [ م َ ] (ع اِ) (از «ع م ی ») زمینهای ویران و بی عمارت و بی مردم .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ مَعمی ̍. (منتهی الارب ). ج ِ مَعماة. (اقرب الموارد).
-
عماد مشهدی
لغتنامه دهخدا
عماد مشهدی . [ ع ِ دِ م َ هََ ] (اِخ ) (میر...) متخلص به موسوی . «میر علیشیر نوائی » نام وی را جزو کسانی آورده است که پیش از سال 890 هَ . ق . درگذشته اند و درباره ٔ او گوید که وی جوانی دانشمند و خوش محاوره و خوش خلق و خوش طبع بود، و در فن معمی مهارت ...
-
قاسم
لغتنامه دهخدا
قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن خواجه میرکی . وزیر دیوان میرزا بدیع الزمان بود. در شعر ترکی و فارسی و معمی و انشاء و املاء و خطوط دست داشت . از جوانان رشید خراسان محسوب میشد. این مطلع از اوست :بازم خیال ابروی او چون هلال کردگشتم چنان ضعیف که نتوان خیال کرد...
-
القیة
لغتنامه دهخدا
القیة. [ اُ قی ی َ ] (ع اِ) احجیه است در وزن و معنی . (از منتهی الارب ). چیستان و لغز. (آنندراج ). معمی . مسائل دشواری که مطرح میشود. (از اقرب الموارد). بُردَک . (مهذب الاسماء). ج ، اَلاقی ّ. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شدت و سخت...
-
تعمیه
واژهنامه آزاد
تعمیه: نابیناکردن, کورکردن, پوشیده ساختن معنی 1 - ( مصدر ) کور کردن نابینا ساختن . 2 - پوشیدن . 3 - پوشیده گفتن معمی گفتن . 4 - بیان کردن امری بوسیل. قلب و تصحیف و تبدیل کلمات یا بوسیل. رموز و محاسبات ابحدی که پس از تعمق کشف گردد . بناحق ستم کردن بر ...
-
قاضی مشهدی
لغتنامه دهخدا
قاضی مشهدی . [ ی ِ م َ هََ ] (اِخ ) (مولانا... عبدالوهاب ) مردی دانشمند و ذوفنون بود و قاضی شهر مشهد، و در فن انشاء نظیر نداشت . و در کتابة قلعه ٔ عماد آیه ٔ «ارم ذات العماد التی لم یخلق مثلها فی البلاد» را او نوشته است . ظرفا و شعرای مشهد شاگرد وی ب...