کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معمور کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معمور کردن
مترادف و متضاد
آباد کردن، آبادان ساختن، عمارت ساختن، معمورگردانیدن، دایر کردن، آبادان ساختن ≠ خراب کردن، ویران ساختن، بایر کردن
دیکشنری
improve
-
جستوجوی دقیق
-
معمور کردن
واژگان مترادف و متضاد
آباد کردن، آبادان ساختن، عمارت ساختن، معمورگردانیدن، دایر کردن، آبادان ساختن ≠ خراب کردن، ویران ساختن، بایر کردن
-
معمور کردن
لغتنامه دهخدا
معمور کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آباد کردن و اصلاح کردن و مرمت نمودن و آراسته کردن . || مسکون نمودن . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
مَعْمُورِ
فرهنگ واژگان قرآن
آباد - آباد شده (بعضي گفتهاند : مراد از بيت معمور کعبه مشرفه است ، چون کعبه اولين خانهاي بود که براي عبادت مردم بنا شد ، و همواره از اولين روز بنايش (چهار هزار سال پیش ) تاکنون آباد و معمور بوده است ، همچنان که قرآن کريم در بارهاش ميفرمايد : ان اول ب...
-
معمور شدن
واژگان مترادف و متضاد
آبادشدن، آبادان شدن ≠ بایر شدن، ویران گشتن، ویرانه شدن
-
معمور شدن
لغتنامه دهخدا
معمور شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آباد شدن . آبادان گشتن : چنان معمور شد که چشم از تصاویر... آن سیر نگشتی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 439).طرب سرای محبت کنون شود معمورکه طاق ابروی یار منش مهندس شد. حافظ.|| رفیع شدن . عالی شدن . رونق یافتن ...
-
معمور گردیدن
لغتنامه دهخدا
معمور گردیدن . [ م َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) معمور گشتن . آباد شدن . آبادان گشتن : اراضی آن نواحی از میامن آن خیر جاری معمور و مسکون گردد. (ظفرنامه ٔ یزدی ).
-
معمور گشتن
لغتنامه دهخدا
معمور گشتن . [ م َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) معمور گردیدن . اصلاح شدن . بهبود یافتن : حال مودت از شوائب کدورت صافی شد و ذات البین معمور گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
بغداد معمور
لغتنامه دهخدا
بغداد معمور. [ ب َ دِ م َ ] (ترکیب وصفی ) بغداد آباد. مقابل بغداد خالی . (آنندراج ). شکم پر. (رشیدی ) (مؤید الفضلاء) (از فرهنگ نظام ). رجوع به بغداد خالی و بغداد کهنه ، و مجموعه ٔ مترادفات ص 338 شود. || ساغر پر. (رشیدی ). جام پر. (از فرهنگ نظام ).
-
بیت معمور
لغتنامه دهخدا
بیت معمور. [ ب َ / ب ِ ت ِ م َ ] (اِخ ) بیت المعمور : ای در زمین ملت معمار کشور دین بادی چو بیت معمور اندر فلک معمر. خاقانی .سزد گر عیسی اندر بیت معمورکند تسبیح از این ابیات غرا. خاقانی .رسیده جبرئیل از بیت معموربراقی برق سیر آورده از نور. نظامی .خرا...
-
خانه ٔ معمور
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ معمور. [ ن َ / ن ِ ی ِ م َ ] (اِخ ) بیت المعمور. (آنندراج ). رجوع به بیت المعمور شود : بر در گهت از بسکه طواف ملکان است شد درگه معمور تو چون خانه ٔ معمور.امیر معزی (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
دائر کردن
لغتنامه دهخدا
دائر کردن . [ ءِ ک َ دَ ] (مص مرکب )آباد کردن و معمور گردانیدن . || از نو رواج دادن و رائج کردن . بر پا گردانیدن . پادار کردن .
-
برباد دادن
واژگان مترادف و متضاد
۱. به باد فنادادن، پایمال کردن، تلف کردن، حیف و میل کردن، ضایع کردن، هدر رفتن ۲. خراب کردن، ویران کردن، منهدم کردن ≠ آباد ساختن، معمور کردن ۳. نابود کردن، نیست کردن، معدوم ساختن ≠ آفریدن، خلق کردن، هست کردن
-
دایر کردن
لغتنامه دهخدا
دایر کردن . [ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گردان ساختن . براه انداختن . بگردش داشتن . بقرار سابق باز بردن . || آباد کردن . معمور کردن . آبادان کردن . || رواج دادن و رایج کردن . || تأسیس کردن . بوجودآوردن . || متعلق و وابسته کردن .