کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اصحاب معمر
لغتنامه دهخدا
اصحاب معمر. [ اَ ب ِ م ُ ع َم ْم َ ] (اِخ ) معمریه . پیروان معمربن عباد سلمی بودند و معمر از بزرگترین قدریه بود. رجوع به معمریه و ملل و نحل شهرستانی چ مطبعه ٔ حجازی قاهره ج 1 ص 89 شود.
-
ام معمر
لغتنامه دهخدا
ام معمر. [ اُم ْ م ِ ؟ ] (ع اِ مرکب ) شب . || دبر. (از المرصع).
-
ام معمر
لغتنامه دهخدا
ام معمر. [ اُم ْ م ِ م َ م َ ] (اِخ ) رجوع به ام مالک (عامریه ) شود.
-
ام معمر
لغتنامه دهخدا
ام معمر. [ اُم ْ م ِ م َ م َ ] (اِخ )لُبنی ، دختر حباب کلبی ، معشوقه ٔ قیس بن ذریح برادر رضاعی حسین بن علی (ع ) بود. مؤلف ریحانة الادب نویسد: ظن قوی میرود اشعاری که گوینده ٔ آنها معشوقه ٔ خود رابه کنیه ٔ ام معمر مخاطب داشته از همین قیس بن ذریح باشد ...
-
ثوم معمر
دیکشنری عربی به فارسی
تعقيب کردن , اذيت کردن() پيازچه , پياز کوهي , موسير اسپانيا
-
واژههای همآوا
-
مآمر
لغتنامه دهخدا
مآمر. [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مُؤتَمِر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مؤتمر و مآمیر شود.
-
مُّعَمَّرٍ
فرهنگ واژگان قرآن
آن کس که عمرش طولانی شده
-
جستوجو در متن
-
Muammar al-Qaddafi
دیکشنری انگلیسی به فارسی
معمر القدفهی
-
پیاز کوهی
دیکشنری فارسی به عربی
ثوم معمر
-
موسیر اسپانیا
دیکشنری فارسی به عربی
ثوم معمر
-
ابوالحسین
لغتنامه دهخدا
ابوالحسین . [ اَ بُل ْ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن معمر کوفی . رجوع به ابن معمر ابوالحسین ... شود.
-
سالدار
لغتنامه دهخدا
سالدار. (نف مرکب ) معمر و سالدیده و پیر. (ناظم الاطباء). معمّر. پیر. (استینگاس ). سالمند. مسن . رجوع به سال شود.
-
سال داشتن
لغتنامه دهخدا
سال داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) سن داشتن . پیر و معمر بودن .
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) معمّر. محدّث است .