کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معمر
/mo'ammar/
معنی
کسی که عمر دراز کرده؛ سالخورده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پیر، جاافتاده، ریشسفید، سالخورده، سالمند، فرتوت، کهنسال، مسن ≠ جوان، کمسال
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معمر
واژگان مترادف و متضاد
پیر، جاافتاده، ریشسفید، سالخورده، سالمند، فرتوت، کهنسال، مسن ≠ جوان، کمسال
-
معمر
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ مَّ) [ ع . ] (ص .) سالخورده ، کسی که عمر طولانی کرده .
-
معمر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِمف .) آبادان ، معمور.
-
معمر
لغتنامه دهخدا
معمر. [ م َ م َ ] (اِخ ) ابن راشد الازدی الحدانی ، مکنی به ابی عروه (95-153 هَ . ق .) از مردم بصره و از حفاظ حدیث و فقیهی متقن و ثقه بود. (ازاعلام زرکلی ج 3 ص 1958). و رجوع به همین مأخذ شود.
-
معمر
لغتنامه دهخدا
معمر. [ م َ م َ ] (اِخ ) ابن عباد سلمی رئیس معمریه فرقه ای از معتزله است . (بیان الادیان ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مکنی به ابوعمرو و از طبقه ٔ ابوالهذیل ، به روزگار رشید می زیست متوفی به سال 220 هَ .ق . (از حاشیه ٔ ترجمه ٔ الفرق بین الفرق بغدادی ...
-
معمر
لغتنامه دهخدا
معمر. [ م َ م َ ] (اِخ ) ابن مثنی . رجوع به ابوعبیده معمربن مثنی التیمی شود.
-
معمر
لغتنامه دهخدا
معمر. [ م َ م َ ] (اِخ )ابن احمد اصفهانی . رجوع به ابومنصور معمر... شود.
-
معمر
لغتنامه دهخدا
معمر. [ م َ م َ ] (ع اِ) منزل فراخ با آب و گیاه . (مهذب الاسماء). منزل بسیار آب و گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).منزل بسیار آب و گیاه و مردم . (از اقرب الموارد).
-
معمر
لغتنامه دهخدا
معمر. [ م ُ ع َم ْ م َ ] (ع ص )طویل العمر و مسن . (آنندراج ). آنکه عمر زیاد کرده باشد. دارای عمر بسیار. (ناظم الاطباء). سخت سالخورده . بسیارسال . دراززندگانی . آنکه سن بسیار دارد. ج ، معمرین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و این حکایت از پیران و معمر...
-
معمر
لغتنامه دهخدا
معمر. [ م ُ ع َم ْ م َ / م َ م َ ] (اِخ ) ابن حسین اهوازی ، مکنی به ابوالقاسم . رجوع به ابوالقاسم معمربن حسین اهوازی شود.
-
معمر
لغتنامه دهخدا
معمر. [ م ُ ع َم ْ م ِ ] (ع ص ) آبادکننده و جایی را مسکون نماینده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعمیر شود.
-
معمر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'ammar کسی که عمر دراز کرده؛ سالخورده.
-
واژههای مشابه
-
مُّعَمَّرٍ
فرهنگ واژگان قرآن
آن کس که عمرش طولانی شده
-
ابن معمر
لغتنامه دهخدا
ابن معمر. [ اِ ن ُ م ُ ع َم ْ م َ / م َ م َ ] (اِخ ) ابوالحسین ابن معمرالکوفی . از فقهای شیعه . از اوست : کتاب قرب الاسناد.