کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معلق شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معلق شدن
مترادف و متضاد
۱. آویزان شدن، آویخته شدن
۲. به حالت تعلیق درآمدن
۳. موقتبرکنار شدن
دیکشنری
poise, tumble
-
جستوجوی دقیق
-
معلق شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آویزان شدن، آویخته شدن ۲. به حالت تعلیق درآمدن ۳. موقتبرکنار شدن
-
معلق شدن
لغتنامه دهخدا
معلق شدن . [ م ُ ع َل ْ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آویخته شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || برکنار شدن موقت عضوی از اعضای ادارات دولتی از خدمت تا پس از رسیدگی به اتهام وی مجازات شده یا به کار خویش باز گردد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
واژههای مشابه
-
کله معلق
لغتنامه دهخدا
کله معلق . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، معلق با سر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کله معلق زدن شود. || حَباجُعَل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به حباجعل شود.
-
معلق کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آویختن، آویزان کردن ۲. برکنار کردن، معزول کردن ۳. تعلیق ۴. به حال تعلیق درآوردن، معطل گذاشتن، معوق گذاشتن
-
معلق ماندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بهحالت تعلیق درآمدن ۲. پادرهوا ماندن
-
suspension feeder
معلقخوار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی، جانورشناسی] نوعی آبزی که از غذای معلق در آب تغذیه میکند
-
freight pending
کرایۀ معلق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] مبلغی که اجارهکنندۀ کشتی تعهد میکند در ازای استفاده از کشتی پس از انقضای زمان تعیینشده در اجارهنامۀ کشتی بپردازد
-
ذرات معلق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ← ذرات معلق در هوا
-
آب معلق
لغتنامه دهخدا
آب معلق . [ ب ِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجازاً، آسمان : سنگ در این خاک مطبَّق نشان خاک بر این آب معلق فشان .نظامی .
-
کله معلق
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مُ عَ لَ)(ص مر.) (عا.) سرنگون ، واژگون .
-
گوز معلق
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ لَ) (اِ.) (عا.) با سر به زمین خوردن ، شدیداً به زمین خوردن .
-
معلق زدن
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ لَّ. زَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) پشتک زدن .
-
حصار معلق
لغتنامه دهخدا
حصار معلق . [ ح ِ رِ م ُ ع َل ْ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حصار فیروزه . کنایت از آسمان . (مجموعه ٔ مترادفات ) (آنندراج ).
-
معلق بریان
لغتنامه دهخدا
معلق بریان . [ م ُ ع َل ْ ل َ ب ِ ] (اِ مرکب ) ظاهراً بریانی که بر تنور یا تنوره می آویخته اند تاسرخ شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دلم تنوره و عشق آتش و فراق تو داغ جگر معلق بریان و سل پوده کباب .طیان (یادداشت ایضاً).