کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معقوده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معقوده
لغتنامه دهخدا
معقوده . [ م َ دَ / دِ ] (از ع ، ص ، اِ) زوجه . زن . مقابل شوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ از تازی ، زن در عقد نکاح آورده شده و عقد بسته شده . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
معقودة
لغتنامه دهخدا
معقودة. [ م َ دَ ] (ع ص ) ناقة معقودةالقرا؛ ماده شتر استوارپشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): ناقة معقودة؛ ماده شتر استوارپشت . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
منعقده
لغتنامه دهخدا
منعقده . [ م ُ ع َ ق ِ دَ / دِ ] (ع ص ) تأنیث منعقد. منعقدة. رجوع به منقعد شود. || نزد فقها یکی از انواع سوگند باشد. معقوده . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
جهابذة
لغتنامه دهخدا
جهابذة. [ ج َ ب ِ ذَ ] (معرب ، اِ) ج ِ جهبذ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گهبدان . بزرگان دانشمند. (فرهنگ فارسی معین ) : وعقود معقوده و... که در آن زمان بنام ارباب خراج و جهابذه بود... (تاریخ قم ص 144). رجوع به جهبذ شود.
-
گاف
لغتنامه دهخدا
گاف . (اِ) نام حرف بیست و ششم از الفبای فارسی و از حروف معقوده . رجوع به «گ » شود. || شکاف . درز : بیامد قلون تا بنزدیک درز گاف در خانه بنمود سر. فردوسی .ظاهراً «کاف » صحیح است ، مخفف شکاف . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به کاف شود. || لاف که...
-
منکوحه
لغتنامه دهخدا
منکوحه . [ م َ ح َ / ح ِ ] (ع ص ، اِ) منکوحة. نکاح کرده شده و عقد ثبت شده و زناشویی کرده شده . و زن عروسی کرده را گویند. (ناظم الاطباء). زن نکاح کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). زن .زوجه . معقوده . زن کابین کرده . بعله . حلیلة. حلال . همسر. جفت . (یادد...
-
حازم
لغتنامه دهخدا
حازم . [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَزم . بااحتیاط. محتاط دوراندیش . مآل بین . مآل اندیش . آخربین . پیش بین . استوارکار. هشیار در کار. حزم گیرنده . (مهذب الاسماء). هوشیار. حزیم . دانا. (غیاث ). عاقل : پادشاه عاقل حازم باید که در حال خشم از مردم آن ستا...
-
پ
لغتنامه دهخدا
پ . (حرف ) پ ِ یا پی یا باء معقوده یا باء فارسی ، نشانه ٔ حرف سیم است از حروف تهجی و آن یکی از حروف شفوی است . و این حرف خاص زبان فارسی باشد و عرب آنرا ندارد و در تعریب به باء و فاء بدل شود چون اَپرویژ اَبرویز (لقب خسرو دوم ) و پرگار و پالوده . فرجار...
-
اذرمة
لغتنامه دهخدا
اذرمة. [ اَ رَ م َ ] (اِخ ) از دیار ربیعه ، قریه ایست قدیم و آنرا حسن بن عمربن الخطاب التغلبی از صاحب وی بستد و قصری آنجا بکرد و آنرا استوار ساخت . احمدبن الطیب السرخسی الفیلسوف در کتاب خویش از رحلت معتضد برملة بحرب خمارویةبن احمدبن طولون یاد کند و س...
-
ژ
لغتنامه دهخدا
ژ. (حرف ) ژی یا زاء معقوده و یا زاء فارسی . نشانه ٔ حرف چهاردهم از حروف تهجّی است و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عدد نیست (مگر اینکه قائم مقام زاء باشد) و در حساب ترتیبی نشانه ٔ عدد چهارده (14) است .ابدالها:> این حرف به «ت » بدل شود:ارژنگ = ارتنگ : به قص...
-
گ
لغتنامه دهخدا
گ . (حرف ) گاف یا کاف غیرصریحه که عرب آن را قاف معقوده گوید و در یمن آن را تلفظ کنند چون فارسی زبانان . حرف بیست و ششم از الفبای فارسی است . این حرف در الفبای عربی نیست و در حساب جمل آن را = ک (بیست ) گیرند. و آواز آن میان جیم و کاف است . عبدالرشید ت...
-
چ
لغتنامه دهخدا
چ . (حرف ) نشانه ٔ حرف هفتم از حروف تهجی است و آن را جیم فارسی یا جیم معقودة نیز گویند و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عددی نیست مگر مانند جیم عدد سه بشمار آید، و در حساب ترتیبی نشانه ٔ عدد هفت است .ابدالها: حرف چ در فارسی :>گاه بدل به «ت » شود. مؤلف آنن...
-
زن
لغتنامه دهخدا
زن . [ زَ ] (اِ) نقیض مرد باشد. (برهان ). مطلق فردی از افراد اناث خواه منکوحه باشد و خواه غیرمنکوحه . (آنندراج ). مادینه ٔ انسان . بشر ماده . امراءة. مقابل مرد. مقابل رجل . (فرهنگ فارسی معین ). انسان و ماده ای از نوع بشر و مراءة و نساء و خاتون و بانو...