کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معطل گذاشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
معطل گذاشتن
مترادف و متضاد
۱. رها کردن، ول کردن
۲. بلااستفاده گذاشتن
۳. بلاتکلیف گذاشتن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
معطل گذاشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. رها کردن، ول کردن ۲. بلااستفاده گذاشتن ۳. بلاتکلیف گذاشتن
-
معطل گذاشتن
لغتنامه دهخدا
معطل گذاشتن . [ م ُ ع َطْ طَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) مهمل گذاشتن . عاطل و بی بهره رها کردن : پیوسته بر تخت بنشستی و از خصایص دقیقه ای مهمل و معطل نگذاشتی . (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 45).شکر خدای کن که موفق شدی به خیرزانعام و فضل خود نه معطل گذاشتت . سعدی .اه...
-
واژههای مشابه
-
معطل شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیکار ماندن ۲. منتظر شدن، منتظر ماندن، بیبهره ماندن، بیحاصل ماندن ۳. معوق ماندن ۴. تاخیر داشتن، تاخیر کردن
-
معطل ماندن
لغتنامه دهخدا
معطل ماندن . [ م ُ ع َطْ طَ دَ ] (مص مرکب ) مهمل ماندن . به حال خود رها شدن . متروک ماندن . ضایع ماندن . عاطل ماندن : بلاد خراسان مهمل و معطل می ماند و اهل بدعت مجال فساد می یافتند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 17). آب آوردن به آن موضع و آغاز عمارت که بعد از...
-
معطل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
احجز , تريث
-
معطل شدن
دیکشنری فارسی به عربی
انتظار
-
معطل شدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ma:tel bebiyan طاری: ma:tel beboy(mun) طامه ای: ma:tel boboɂan طرقی: ma:tel beboymun کشه ای: ma:tel beboymun نطنزی: ma:tel baboyan
-
ول معطل
لهجه و گویش تهرانی
سرگردان ،علاف
-
جستوجو در متن
-
لنگ بودن،لنگ زدن، لنگ ماندن، لنگیدن،لنگ گذاشتن ،لنگی(کار)
لهجه و گویش تهرانی
معطل/نیازمند بودن/معطل گذاشتن
-
معلق کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آویختن، آویزان کردن ۲. برکنار کردن، معزول کردن ۳. تعلیق ۴. به حال تعلیق درآوردن، معطل گذاشتن، معوق گذاشتن
-
گُرْپِیْج
لهجه و گویش گنابادی
gorpeyj در گویش گنابادی یعنی لفت دادن ، معطل کردن ، سرکار گذاشتن ، پیچاندن کسی یا انجام کاری
-
تعطیل
واژگان مترادف و متضاد
۱. انحلال، برچیدگی، بیکاری، لنگ، متلاشی، مرخصی، منحل، ناکارگی، وقفه ۲. روز بیکاری ۳. بیکار کردن، دست ازکار کشیدن، معطل گذاشتن، مهمل گذاشتن
-
دینما
واژهنامه آزاد
نُ- معطل گذاشتن م:خیلی ملت را دینما کرده ای. یعنی باعث معطلی تعداد زیادی شده ای.