کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
معط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
معط
لغتنامه دهخدا
معط. [ م َ ] (ع مص ) بچه انداختن زن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تیز دادن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیر داشتن حق کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء...
-
معط
لغتنامه دهخدا
معط. [ م َ ع َ ] (ع مص ) پلید گردیدن گرگ و بسیار دها وخبث شدن و یا کم و ریخته شدن موی آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
معط
لغتنامه دهخدا
معط. [ م َ ع ِ ] (ع ص ) گرگ موی ریخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرگ موی ریخته و یا کم موی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
معط
لغتنامه دهخدا
معط. [ م ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَمعَط. (منتهی الارب ). ج ِ امعط، مَعطاء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به امعط و مَعطاء شود.
-
واژههای همآوا
-
مات
واژگان مترادف و متضاد
۱. حیران، شگفتزده، گیج، متعجب، حیرتزده، مبهوت ۲. تیره، تار، رنگپریده، رنگرفته، کبود، کدر ۳. شهمات
-
مات
واژگان مترادف و متضاد
صدها، صدگان، مائهها
-
مآت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مئات، جمعِ مائه] [قدیمی] me'āt = مائه
-
مات
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) māt ۱. سرگردان؛ حیران؛ مبهوت؛ سرگشته.۲. (اسم) (ورزش) در شطرنج، حالتی که در آن مهرۀ شاه گرفتار شود و راه گریز نداشته باشد.
-
مات
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: mat] māt ویژگی آنچه تنها بخشی از نور مرئی را از خود عبور میدهد؛ کدر.
-
مات
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - حیران ، سرگشته . 2 - (اِ.) وضعیتی در بازی شطرنج که شاه قادر به هیچ حرکتی نیست و بازی به اتمام می رسد.
-
مات
فرهنگ فارسی معین
(ص .) تار، کدر.
-
مئط
لغتنامه دهخدا
مئط. [ م َ ءِ ] (ع ص ) افزون و گویند: امتلاء فمایجد مئطاً، ای مزیداً. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). افزون . (ناظم الاطباء). مَیَّط. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (محیط المحیط).
-
مئة
لغتنامه دهخدا
مئة. [ م ِ ءَ ] (ع عدد، ص ، اِ) (از «م ٔی ») در محیط المحیط آرد: المئة و المائة [ م ِ ءَ ] به افزودن الف در خط نه در لفظ، بمعنی «ده تا ده » و آن اسمی است که بدان وصف کنند... رجوع به دو ماده ٔ قبل شود.
-
مآت
لغتنامه دهخدا
مآت . [ م ِ ] (ع عدد، اِ) صدها. (غیاث )(آنندراج ). ج ِ مائة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صدگان . (التفهیم ، یادداشت ایضاً). مئات . سدگان . در حساب ، ده دهگان (عشرا) یعنی ده واحد از مرتبه ٔ دوم تشکیل یک سده یا یک واحد از مرتبه ٔ سوم را میدهد و اعداد ...